برادران مزدور نویسنده :داوود امیریان محمد صیادزاده

هی می شنیدم در جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث ها ی فراوان راجع به این موضوع شنیده بودم خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از امداد غیبی در آورم تا اینکه پام به جبهه باز شد ومدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم بچه هاها از دستم ذله شده بودند بس که ههی از معجزات امداد غیبی پرسیده بودم یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار بودیم گفت می خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چه با خوشحالی گفتم خب معلومه ناقافل یک قابلمه را محکم کرد تو سرم تا چانه رفتم تو قابلمه سرم تو قابلمه کیپ کیپ شد آنها می خندیدند و من گریه می کردم ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقیش را یادم نیست. وقتی بخود آمدم که دیدم افتاده ام گوشه ای و دو سه نفر به زور دارند قابلمه را از سرم بیرون می کشند.لحظه ای بعد قابلمه درآمد و نفس راحتی کشیدم. یکی از آنها گفت پسر عجب شانسی آوردی تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو.ببین ترکش به قابلمه هم خورده. آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا