در کربلا ۲

  1. من و پدرم صبح وقتی از موکب عراقی ها بیرون آمدیم به صورت اتفاقی مادر ومامان جون و خواهرم برخورد کردیم . آنها برای ما صبحانه از موکب ها گرفته بودند ما آن را خوردیم در همان موقع شوهر خاله ام را که از چند روز قبل با مامان جونم آمده بود را دیدیم او مارا به موکبی   برد که مسئوولان آنجا با پدرم دوست بودندبعد از حمام کردن و غسل زیارت برای رفتن به حرم اماده شدیم در مسیر رفت وامد به حرم بسیار ازدهام بود موکب های زیادی برپا بود که همه باشور و شوق خاصی از زائران پذیرایی میکردند ما به سمت حرم رفتیم ولی بخاطره جمعیت زیاد وقتی وارد صحن حرم امام عزیزمان رسیدیم خواهر و مادرم را گم  کردیم ساعتی را دنبال انها گشتیم تا انها را پیدا کردیم به خاطر همین از  راه دور زیارت خواندیم و برای نماز جماعت به موکب برگشتیم در راه برگشت باز هم پذیرایی ها و رفت و امدها وهئیت های بسیار زیادی بود همه از جاهای مختلف و مراسم خاص و جالب اینکه هرکسی با هر قومیت و زبان و ایین خاص کنار هم برای امام حسین واهلبیتش عزاداری میکردند

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا