دوران طلایی محمد صیادزاده

تیراندازی
توی بحبوحه عملیات یکدفعه تیربار ژـ 3 از کار افتاد! گفتیم: چی شد؟
پسر گفت: «شلیک نمی‌کنه. نمی‌دونم چرا؟»
وارسی کردیم، تیربار سالم بود. دیدیم انگشت سبابه پسر قطع شده؛ تیر خورده بود و نفهمیده بود! با انگشت دیگرش شروع کرد تیراندازی¬کردن.
بعد از عملیات دیدیم ناراحته. انگشتش را باندپیچی کرده بود. خواستیم بهش دلداری بدیم، گفتیم شاید غصه انگشتشو می‌خوره؛ بهش گفتیم: بابا بچه‌ها شهید می‌شن! یک بند انگشت که این حرف‌ها را نداره!
گفت: «ناراحت انگشتم نیستم؛ از این ناراحتم که دیگه نمی‌تونم درست تیراندازی کنم!»

امام علی علیه السلام
ای کمیل! هیچ کاری نیست مگر اینکه تو در آن، نیازمند شناخت و بصیرت و آگاهی هستی.

 

نوجوانی شهید علی صیاد شیرازی
هر چقدر به بچه‌ها می‌گفت «کم‌توقع باشید»، خودش چند برابر رعایت می‌کرد.
مادرش می‌گوید: علی آبگوشت نمی‌خورد. یک بار که از مدرسه آمد، من توی حیاط بودم. دیگ آبگوشت را گذاشته بودم روی چراغ و داشتم لباس می‌شستم. آمد و گفت: عزیز! گشنمه، ناهار چی داریم؟ گفتم: آبگوشت، علی جان؛ ببخشید دیگه کار داشتم، وقت نکردم چیز دیگه‌ای درست کنم. بچه‌ام هیچی نگفت. می‌دونستم آبگوشت دوست نداره. سرش را پایین انداخت و رفت توی آشپزخانه. دنبالش رفتم. دیدم کتری را پر کرد و گذاشت روی چراغ و چایی دم کرد. بعدشم چایی را شیرین کرد و با نون خورد و رفت خوابید.
شهید علی صیاد شیرازی

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
خشنودی خدا در خشنودی پدر و مادر، و دلگیری خدا در دلگیری آنهاست.

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا