مهر ۱۹, ۱۳۹۸
برنامه کلاسی سه شنبه و چهار شنبه
درزنگ نگارش معلم مشق ها را دیدند حدود 8 نفر از بچه ها مشق را ننوشته بودند معلم ناراحت شد و گفتند از جلسه بعدی هر کسی مشق نیاورد امتیاز منفی می گیرد . سپس درباره موضوع مرگ صحبت شد معلم گفت یک مقدمه از این موضوع بنویسید بعد که بچه ها نوشتند و وقت تمام شد کمی از بچه ها رفتند و مقدمه را خواندند گفتند که برای جلسه ی بعد این موضوع را تبدیل به انشا تبدیلش کنید . تمام
چهار شنبه در روز چهار شنبه بچه ها که انشا را خواندند و بعد معلم یکی یکی غلظ های بچه ها را گرفتند و بعد اقای مجیدی زنگ تفریح را زدند . تمام
معرفی خود
سلام
من امین قربانی هستم. در ۲۵ آبان سال ۱۳۸۵ به دنیا آمدم و الان حدود ۱۳ سال دارم. خانواده ما پنج نفره است و من کوچکترین فرزند خانواده هستم. من یک برادر و یک خواهر دارم که هر دو ازدواج کرده اند و بچه دارند. من خیلی خوشحال هستم که در این سن مزهشیرین دایی و عمو بودن را چشیده ام.
من به کشاورزی علاقه خاصی دارم و فروش کاشت برنج را بلدم. تا به حال چند سال در کاشت برنج به پدرم کمک کرده ام. دوست دارم در آینده تاجرشوم. من به تاریخ و علوم علاقه دارم. همچنین دوستدارم نویسنده داستانهای تخیلی شوم.
کلاس زبان۱۷مهر
آقای سم بلا فاصله املا گفت وگفت ABC… را بنویسید وتک تک خواست از روی درس یک بخوانیم و خودش از روی صفحه ۷و۸ را خواند
صفحه ۹ که تمرین ۱ گوش کردن وبعد نوشتن بود قسمت گوش دادن را انجام ندادیم وبرای حل کردن سوال کلی وقت گذاشتیم و نتونستیم حل کنیم چون سی دی را نداشتیم و بعد حل کردن کل صفحه ۹ زنگ خورد
اجتماعی ۱۸مهر
پنجشنبه ۱۸ مهر ،قبل از شروع کلاس اجتماعی، آنقدر در کلاس پینگ، پونگ بازی کردیم که انگار مسابقات المپیک در کلاس برگذارکرده بودیم؛بعداً آقای کنار کوهی وارد کلاس شد. برپا شدن بچه ها زیاد خوب نبود؛برای همین معلم از کلاس بیرون رفت و دوباره وارد کلاس شد تا برپا شدن بهتری را از ما ببیند و همین طور شد؛سپس درس دوم که درباره ی مسئولیت ما بود را شروع کردیم.قبل از اینکه شروع کنیم آقای کنار کوهی به ما گفت:( اگر سوالی از درس قبل دارید بپرسید.)یکی از بچه ها سوالی پرسید که سر صحبت ترس و شجاعت را با معلم باز کرد. بعد معلم چند خاطره در مورد همین ترس وشجاعت برای ما گفت.یکی از این خاطرات درباره ی یکی از دوستانشان بود که در مدتی که در یکی از مناطق محروم برای خدمت رفته بودند . این دوستشان خیلی به جن اعتقاد داشت. بعد به همین دلیل معلممان دوستش را اذیت می کرد. یکی از این اذیت یا شوخی ها این بود که در یکی از شب هایی که در آن منطقه ی محروم بودند دوستشان داشت نهار فردایشان را موادش را آماده می کرد. سپس معلممان که داشت از انجا رد می شد کله اش را از در آشپز خانه بیرون آورد و به دوستش زل زد . وقتی کار دوستشان تمام شد تا سرش را برگرداند دید کله ای او را نگاه می کند و به شدت ترسید. بعد از خاطره گویی معلم چند نفر دیگر هم خاطره گفتند و معلم درس داد و درآخر زنگ خورد.
مهارت(تیر اندازی)18مهر
سلام
وارد سالن شدیم ودرمورد جلسه ی قبل حرف زدیم .درمورد حالت گیری و مهم تر از همه امنیت.
بعد به هر نفر 10 عدد تیر دادند وگفتند:تمرین کنید .همه صندلی هارا 45 درجه چرخاندیم وتیر اندازی کردیم . اقای ناصری گفتند: سیع کنید همه ی تیر هارا کنار هم بزنید چون جمع انها مهم است.
بعد از تیرزدن همه جمع شدند و درمورد روزنه دید مگسک و خال سیاه حرف زدیم و چیزی راکه دیدیم نقاشی کردیم بعد نفری سه تیر به ما دادند وگفتند: این سه مورد را تمرین کنید(روزنه دید.مگسک.خال سیاه).
بعد از اتمام تمرین درمورد همسو بودن حرف زدیم وازمایش کردیم که اگر دست خود را به شکل مثلث در بیاوریم ویکی از چشم هایمان را ببندیم چشم ما با جسم همسو میشود.
بعد درمورد خلصی ماشه حرف زدیم که اگر کمی ماشه را فشار دادیم وبه نقته ی سفتی رسید یعنی خلصی ماشه تمام شده واماده ی شلیک است و زمان استاندارد ان بن چهار تا هفت ثانیه است.
فیزیک 1398/7/18
امروز اقای صیاد زاده نیامده بود و برای همین بچه ها در کلاس حرف میزدند و بازی میکردند چند دقیقه گذشت . مادر یکی از بچه ها امد صدای بچه ها خاموش شد . اقای اخوان امد ماتعجب کردیم وبه او گفتیم مگر شما معلم فیزیک هستید . او گفت اقای صیاد زاده نیستند بنا بر این من معلم شما هستم کتاب را باز کرد و ازما پرسید که کدام فصل هستید ماهم جواب را دادیم وبه او گفتیم که فصل اندازه گیری هستیم . ودر همین حال زنگ به صدادر امد