قرآن

کلاس قرآن 1/ 12/ 98

در ابتدا

دیدن مشق های جلسه ی قبل که صفحه ی هفتاد و پنج بود و نقطه گزاری برای کسانی که ننوشته بودند. پس از دیدن مشق ها شروع به حل کردن آن ها شدیم. در جلسه ی قبل کمی از صفحه ی هفتاد و هفت را حل کردیم و برای کامل کردن آن چند دقیقه ای آن را حل کردیم و جواب ها را هم در کلاس گفتیم.

یک ربع آخر

برای اینکه در دو جلسه ی قبل نتوانستیم دیالوگ های اجرای کشتی نوح را در بیاوریم آقای حاجی احمدی دو پیش نهاد دادند. یکی اینکه به صفحه ی هفتاد و نه برویم و دیگری اینکه لپتاپ های مدرسه را بیاوریم و به تحقیق در مورد حضرت نوح ادامه بدهیم. برای اینکه نسب کردن لپ تاپ ها سخت بود بچه ها و آقای حاجی احمدی تسمیم گرفتند که صفحه ی هفتاد و نه برویم. آن صفحه در مورد نماز در اتاق ژنرال بود.آقای حاجی احمدی به همه گفتند تا با هر صدایی که می خواهند بند سوم آن صفحه را بخوانند. در پایان هم همه ی بچه ها اصرار داشتند که آقای اخوان هم بخوانند.

کلاس قرآن 24 / 10 / 98

معلم

 

به دلیل نیامدن آقای حاجی احمدی آقای سید ایمان مدنی به جای ایشان به کلاس آمدند.

در اوایل کلاس 

به دلیل اینکه بعضی از بچه ها می خواستند بازی کنند به آقای مدنی گفتند که آقای حاجی احمدی به ما گفتند که این جلسه می خواستند که بازی کنند.راستشو من نمیدونم چون جلسه ی قبل نبودم. آقای مدنی به این دلیل که اطلاع زیادی نداشتند گفتند که جلسه ی بعد با خودشان باید بازی کنیم و آقای حاجی احمدی فقط به ایشان گفتند که باید صفحات هفتاد و دو و هفتاد و سه و هفتاد و چهار را باید تدریس کنند. پس شروع به تدریس صفحه های هفتاد و دو و هفتاد و سه شدند. پس از آن آقای مدنی به همه چند دقیقه وقت داد تا صفحه ی  هفتاد و چهار را حل کنند. پس از حل کردن و جداب دادن به سوال های آن به صفحه ی هفتاد و پنج و هفتاد و هفت رفتیم تا آن ها را هم حل کنیم.

قران11/10 به جای 11/9

به نام خدا امروز قبل از اینکه اقای حاجی احمدی بیایند ما همه صندلی ها رو کنار چیدیم چون از جلسه قبل به ما گفته بودند که قرار است بازی کنیم همه بچه ها هیجان زده بودیم تا اینکه ایشان امدند همه میگفتند که چه بازی قرار است انجام بدیم اقای حاجی احمدی اول از همه به گروه من، جعفری و مهدی پور گفتند که بیایید به هر فرد یک کاری را گفتند انجام بدهیم من باید متنی می نوشتم جعفری عکاسی می کرد و مهدی پور نقشه می کشید بعد گفتند هر وقت گفتم جا های خود را با هم عوض کنید (چشم هایمان بسته بود) من که داشتم می نوشتم صدای خنده بچه ها به گوشم می رسید و در آخر معلوم شد که ماژیک نمی نوشت بعد به هر گروهی که میامدند ی چیزی میگفتند انجام بدهند مثلا به ربانی گفتند که یک لیوان اب برای مظفری بیاورد تا بخورد ولی تا اورد اقای حاجی احمدی اب رو ریختند روی سر اسماعیلی که چشماش بسته بود .
تکلیف : باید با چشمان بسته یک خاطره بسازیم.

قران پنجشنبه۱۱/۱۰

به نام خدا
امروز قبل از اینکه اقای حاجی احمدی بیایند ما همه صندلی ها رو کنار چیدیم چون همانطور که جلسه ی قبل گفته بودند قرار بود بازی کنیم،همه هیجان زده بودیم تا اینکه ایشان امدند همه میگفتند که چه بازی قرار است انجام بدیم اقای حاجی احمدی گفتند که با همان گروه های زندگی صدا میزنم بیایید اینجا بعد که اولین گروه را صدا زدند گفتند که یک نفر باید با موبایل از یک نفری که میگم عکس بگیره نفر دیگه باید این نقاشی که من بهش میگم رو بکشه نفر سوم هم باید با ماژیک پایه تابلو بنویسه(چشم هایمان بسته بود)بعد به هر گروهی که میامدند ی چیزی میگفتند انجام بدهند مثلا به ربانی گفتند که یک لیوان اب برای من بیاورد تا بخورم ولی تا اورد اقای حاجی احمدی اب رو ریختند روی سر اسماعیلی که چشماش بسته بود?نبت به من که رسید گفتند که گوشی اقای اخوان رو بگیر و برو تو حیاط از خودت با ی درخت سلفی بگیر ولی ای دل غافل که گذاشته بودند روی فیلم گرفتن
خلاصه که خیلی خوش گذشت
تامام?

کلاس قرآن 10/ 11/ 98

در ابتدا 

در ابتدای کلاس آقای حاجی احمدی شروع به دیدن مشق ها کرد. پس از دیدن آن ها یکی یکی صدا می زدند تا جمله های عربی و ترجمه ی خودشان را بخوانند. سپس آقای حاجی احمدی شروع به دو به دو صدا زدن برای پرسش رو خوانی درس شدند که یکی از آنها خودم بودم. 

طوفانی در دریا طوفانی در دل

پس از خواندن مشق ها و پرسش از صفحه ی شست و هشت به صفحه ی هفتاد و یک رفتیم که داستان آن این بود که وقتی حضرت محمد (ص) مکه را فتح کردند.در آن موقع مردی بود که همیشه مسلمانان را مسخره می کرد. پس از فتح  مکه توسط حضرت محمد (ص) او از این شهر فرار کرد. او رفت و رفت تا به یک دریا رسید. او با خود گفت که آزاد شد و سوار بر کشتی شد. در بین راه طوفانی گرفت. او به خدا گفت که اگر من نجات پیدا کنم به دین اسلام رو می آورم. پس از نجات یافتن از آن کشتی پیش پیامبر رفت و از او خواستار بخشش شد. بعد گروه گروه شدیم و روی خواندن تمرین کردیم و قرار شد برای هفته ی بعد هم باید این کار را بکنیم.

 

قران ۱۶ ابان

سلام.در کلاس قران امتحان نداشتیم ولی اقای اخوان توی این کلاس خودش را یک دانش اموز جلوه داد. اقای اخوان چون کتاب قران نداشت با اجازه از اقای حاجی احمدی در گوگلPDF  کتاب قران را  دریافت کرد و با ان  تمرین میکرد. متین  یزدانی داشت با چند تا از بچه های دیگر داشت میخندید که اقای حاجی احمدی دید و او را تنبیه کرد و یزدانی دستشبرد بالا و اقای حاجی احمدی کتش را روی دست او گذاشت و ربانی هم همین کار را کردولی به یک مدل دیگر تنبیه شد . او باید یک خودکار را با لب خود نگه می داشت  نباید به دندانش بر می خورد و گر نه تنبیهش بیشتر و بیشتر میشد. ما تمرین یکی از صفحات کتاب را شروع کردیم. دو نفر دو نفر خواندیم  و بعد خود اقای حاجی احمدی خواند و ما پشت سر اقا میخواندیم . بعضی از بچه ها چون روی کتاب را نمی خواندند و فقط حرف های معلم را تکرار میکردند  کلمات در کلاس قاطی شده بود و کلاس نظم خوبی درخواندن نداشت              

پایان

 

 

قران 9/8/98

بسم الله الرحمان الرحیم


اقا وارد کلاس شد و مثل هفته گذشته اول حضور و غیاب کردند خوب بچه ها تکلیف ها را بیاورید که انس با قران است صفحه 23باز شوددهقان تمرین اول را بخوان دهقان گفت شرمنده اقا من تکلیف را انجام ندادم  طاعفنیا  بخوان کم را جواب بده همه با صدای بلند جواب دادند شما. اقا خاطرهای از دوران کودکی خود گفتند که معلمی جدی داشتند وقتی عصبانی میشدند به جای ان که در گوشمان زنند دست کنار گوشمان میزدند وما حس میکردیم تو گوشی خورده ایم بعد داوطلبان را صدا کرد و تمرین را حل کنیم وباز داوطلبانی را انت خواب کرد که سوره هود را بخوانند حال اقا گفت من می خوانم وشما با من تکرار نیز کنید…اقا گفت صفحه 26 را بخوانید.. بعد اقا گفت مزروعی بخوان و فعالیت دوم را واحد تو بخوان اقا گفت بچه ها تکلیف حل صفحهی 27 است اقا روی تابلو نوشت


ک         تو


ی        من


ربی      پروردگار من


زرگر باشی داستان حضرت نوح رابخوان         


پایان

قرآن ۹/ ۸/ ۹۸?

سلام روزتون بخیر امروز می خواستم در باره ی کلاس قرآن صحبت کنم جلسه ی پنجشنبه اول کلاس امتحان روخوانی گرفتند نمره هارا یکی یکی گذاشتند وبعد از آن خود معلم خوامدند وبعد ما تکرار می کردیم و بعد از خواندن قرآن رفتیم تمارین کتاب را حل کردیم ویک نکته ی مهم پایین تمرین نوشته بود که عبارت است از:

یقوم=یاقوم=یاقومی؛گاهیبه جای ضمیر(ی)کسره می آید؛مانند:قوم=قومی:قوم من؛رب=ربی:پرودگار من.     

و حوف ناخوانا(و،ا،ل،ی)

وبعد از همه این ها سراغ داستان کنعان،پسر نوح رفتیم و برای هرشخصیت داستان یک نفر انتخاب شدند وبا صدا های بامزه داستان را می خواندند و شعر هایی از سنایی غزنوی و سعدی در این داستان شعر گفته ان که عبارتنند از:

بابدان کم نشین که صحبت بد

                                   گر چه پاکی تو را پلید کند

آفتابی بدین بزرگی را                                             

                                      لکه ای ابر نا پدید کند

سنایی غزنوی

از اینکه به سخنان من گوش فرا دادید متشکرم????

درس قران 2 ابان

بسم الله الرحمان الرحیم


اقا شروع به حضور غیاب کرد اقا گفت امتحان پرسیدن تا صفحه 21 را داریم نمرات از 10 است اقا نوع پرسیدنش این بود که یکی می خواند و دیگری غلط های او را می گیرد اقا از اخر لیست شروع میکنم حال از اخر داوطلبان را انتخاب کرد و خواندند بعضی ها نمره 9 وبعضی ها نمره می گرفتند 8/5 و بعد پرسش تمام میشد اقا گفت تمارین صفحه 22    را حل کنید بعد اقا گفت باید ضمارین نیز مانند هفته پیش تکرار شود روی تابلو نوشت


ی                من


ک               تو


کم             شما


هم


ه


بعد اقا زمانیان را صدا زد گقت تمری را بخوان … بعد اقا به احسان پور گفت واو ناخوانا را بخوان…دهقان الف و لا ناخوانارا بخوان… حال اسماعیلی یا ناخوانا را بخوان…بعد اقا گفت صفحه 25را با من تکرار کنید وبعد زنگ خورد


پایان                

درس قران 18مهر

بسم الله الرحمان الرحیم


اقا وارد کلاس شد به بچه ها گفت کتاب قران را باز کنید و انس باقران در خانه شروع کنید به خواندن صفحه ی 14و18 راحل کردیم البته بعضی از بچه ها حل نکرده بودند بعد اقا درباره نوشتن تکالیف گفت بچه ها هفته بعدی تکالیف کامل باشد و نقصی نداشته باشداقا روی تابلونوشت این حروف بچه معنا اشت


ک


کم


ه


هم


روی تابلو نوشت و به ایلیا واحد گفت خب معنی این ها را بگو اما واحد بعد از چند ثانیه مکس نتوانست جواب بدهد و خودم جواب را دادم جواب شد ک به معنای تو اما بقیه حروف را خود اقا جواب داد کم به معنای شما و ه به معنای او و هم به معنای ان ها  اقا گفت به مدت 10 دقیقه صفحه 20 و 21 را به خوانید البته ارام

10 دقیقه گذشت اقا گفت بسم الله اقای افشار شروع کن خواند

اقا حاجی احمدی گفت بچه ها با من تکرار کنید ما با اقا تکرار کردیم اقا گفت اقای احسان پور به خوان احسان پور خوهند اما اقا دوباره به بچه ها گفت بامن زمزمه کنید تکرار کردیم ناگهان دیدیم اسدی و واحد دارند دعوا می کنند ولی اقا بحث را تمام کرد در لیست از شماره1تا5 گفت به خوانید و زنگ خورد


پایان

پیمایش به بالا