نگارش

درس نگارش29/11/98

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای قربانی وارد کلاس شد اول مثل همیشه با همه بچه ها دست داد. آقا گفت همه بچه ها کتاب را باز کنند. اقا گفت اقای حبیب الهیان شروع به خواندن کنید اقا می خواست (و) یعنی حرف ربط را برایمان توضیح دهد.اقا گفت زیاد معنی نمیدهد در یک بند زیاد (و) وجود داشته باشد.

مثلا:

من دیروز اب خوردم و غذا خوردم و بازی کردم و خوابیدم و تلویزیون دیدم.

آقا گفت نباید هیچ جمله ای این جوری باشد. چون اگر جمله به این شکل باشد زشت و بی مزه است. خوب اقای ریاحی ادامه متن را بخوان بعد که تمام شد اقا گفت بچه ها همه یک کاغذ بر دارند و یک متن بنویسند که تا جای ممکن کم تر از و استفاده  شود بعد هم همه شروع به نوشتن متن کردند بعد اقا به چند تا از بچه ها گفت بیایند متن خود را بخوانند اقا امروز تکلیف نداد بعد از چند دقیقه زنگ خورد.

پایان

 

 

 

درس نگارش 30/11/98

بسم الله الرحمن الرحیم

اقای قربانی وارد کلاس شد اقا گفت همه کتاب ها را باز کنند . اقای اسدی از روی کتاب صفحه ی 69 را بخوان . بعد از خواندن ان صفحه اقا از روی صندلی اش بلند شد و گفت خوب بچه ها هر بند موضوعی دارد اکثر بند ها با جمله اول ان بند می توان فهمید که موضوع چیست و جمله های دیگر ان بند تعریف ان موضوع است .خوب بچه ها حالا شروع کنید به نوشتن یک داستان که دارای چند بند مختلف باشد که  جمله اول ان بند خود موضوع و جمله های دیگر تعریف موضوع باشد. تمام بچه ها شروع به نوشتن کردن و به اقا امدند و نشان دادند . بعضی از بچه ها مثل اقای دهقان امدند و متن خود را خواندند . اقا برای بعضی از ان ها مثبت گذاشت و بعد زنگ خورد اقا در ان جلسه تکلیفی نداد.

پایان

 

 

 

 

درس نگارش 23/11/98

بسم الله الرحمن الرحیم

آقا وارد کلاس شد در دست آقا دو لب تاب وجود داشت او مانند همیشه وقتی وارد کلاس شد با همه دست داد بعد یکی از لب تاب ها را باز کرد داخل عکس هایش رفت و یک عکس بی معنی برایمان گذاشتد و گفت بچه ها شما امروز باید این عکس را روی یک صفحه توصیفش کنیید و به من نشان دهید تمام بچه ها نوشتند اما اقا از اقای دهقان رو مورد پسند قرار داد و گفت این توصیف خوب است ولی یک مقدار شلخته است و باید تمیز تر نوشته شود اقا یکبار دیگیر به همه بچه ها گفت بنویسید تا ببینم.بعد از چند دقیقه که باز هم بچه ها امدند و به اقا  نشان دادند اقا یک عکس دیگر تقریبا ترسناک گذاشته بود و گفت این عکس را هم همه توصیفش کنید بع که مه بچه ها کردند و به اقا نشان دادند اقا یک عکس گذاشت که معلم زبان فارسی بود که به خارجی ها درس زبان فارسی می داد و در یک جلسه یک سرود ایرانی را خواندند بعد زنگ خورد

پایان

درس نگارش16/11/98

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای قربانی وارد کلاس شد با همه دست داد و گفت می خواهم تکالیف یک  هفته پیش را ببینم. آقا اسامی را گذاشت روبه روی خودش وتک تک بچه ها را صدا می زد و بازنویسی حکایت را می دید.بعد که تمام شد گفت خوب همه کتاب هارا باز کنند که می خواهم درس بدهم اقا گفت صفحه 58 را باز کنید صیاد زاده در اینجا یک داستانی نوشته شده بخوان بعد از خواندنه صیاد زاده آقا بلند شد و روی تخته توضیح داد که هر بند یک موضوعی دارد که بعضی وقت ها می توان از جمله ی اول ان بند موضوع را فهمید بعد آقا به بچه ها گفت متنی که صیاد زاده خواند دارای چند بند است بیاید از جمله اول این بند ها موضوع هر بند را بگویید بعد بچه ها دست گرفتند و گفتند بعد از چند دقیقه زنگ  خور آقا امروز هم تکلیفی نداد.

پایان

 

 

درس نگارش15/11/98

بسم الله الرحمن الرحیم

اقای قربانی وارد کلاس شد یک کتاب سیاه در دستش بود اقا اول تکالیفدیروز را دید بعد گفت بچهدها من امروز یک کتاب اورده ام به نام کتاب چشم در چشم بعد اقا کتاب را باز کرد و گفت می خواهم بریتان چند داستان زیبا از این حکایت را برایتان بخوانم شما هم خوب گش کنید اقا شروع کرد خیلی سر و صدا در کلاس بود اما اقا بخواندنش ادامه داد داستان ها درباره زن ها بود و اقایون چگونه با زن هایشان رفتار کنند تا اختلافی در زندگی یشان پیش نیاید اقا دیگر داستانش تمام شد و رفت سراغ یک داستان دیگر که ان درباره زندگی یک زن خانه دار بود باز هم در کلاس یسر و صدا زیاد بود اقا دیگر داستانش تمام شد بعد چه ها درباره داستان سوالاتی از اقا پرسیدند و تا سوالات تمام شد زنگ خورد همه بچه ها سرعی و تند رفتن بیرون.

پایان

نگارش 98/10/16

معلم در زنگ نگارش بعد از وارد شدند ن به کلاس گفتند :(خوب بچه ها من صدایتان میزنم و شما بیاید تکلیف هایتان را به من نشان دهید)
بچه ها گفتند : (کدام تکلیف ؟ )
معلم گفتند 🙁 بعضی از بچه ها انشا سری قبلشان را اشتباه نوشته بودند و قرار بود این جلسه درستش کنند و بیاورند )
از این حرکت بچه ها معلوم بود که خیلی از بچه ها تصحیح انشا خودشان را انجام ندادند . به هر شکلی که بود استاد تکلیف ها را دیدند و بعد معلم گفتند که :(بچه ها اگر موافق هستید تا کتاب مولوی را به کلاس بیاوریم و بخوانیم( بچه ها با هم یک صدا گفتند که بله موافق هستیم ) و بعد اقا رفتند و یک کتاب مولوی بزرگ را در کلاس اوردند . اول کمی در باره ی زندگی نا مه مولوی حرف زدند که مولوی در اول ذوقی به شعر نویسی و شاعری نداشته و بعد با شمس اشنا میشود و بعد شروع به شعر نویسی میکند . اقای قربانی شروع به خواندن یک حکایت از مولوی کردند که خلاصه اش این بود 🙁 یک سری دانش اموز بودند که معلمشان مشق زیاد میداده و اینها گفتند چی کار کنیم چه کار نکنیم یکی از انان که با هوش بود گفت ( ما باید به معلم بگوییم که مریض است تا به خانه برودو استراحت کند) انگاه این نقشه را عملی کردند و جواب داد ) و بعد زنگ خرد

مشق : نداشتیم

درس نگارش 8/11/1398

بسم الله الرحمن الرحیم

اقا با کتاب مثنوی و معنوی وارد کلاس شد اقا گفت کیا تکلیف شاخه ای کردن فهرست یک کتاب را اورده اند تعدادی از بچه ها دستشون را بالا بردند و امدند به اقا نشان دادند و مثبتش را گرفتند بعد اقا شروع کرد توضیح دادند درباره ی نویسنده ی کتاب مثنوی و معنوی یعنی جناب اقای  مولوی . قرن و سن ان را گفت بعد شروع به  گفتن زندگی نامه اش کرد. من گفتم اقا می شود چند بیتش را بخوانید گفتن کمی صبر کن تا برایتان بخوانم وقتی حرفم تمام شد می خوانم اقا که حرفشان تمام شد کتاب را باز کرد و چند بیت را خواند و معنی کرد …. بعد گفت یک حکایت می خواهم برایتان بخوانم که چند پسر بچه بودند که در کتب خانه ای درس می خواندن یک معلم داشتند که همیشه می آمد و هیچ وقت مریض نمی شد که دیگر نیاید ان ها دوست داشتند ان معلم نیاید به علست این که به شدت این معلم سخت گیر بود یک روز به اقا گفتند ای معلم صورت شما کمی زرد شده نکند مریض هستید معلم هم گفت شاید مریضم و دیگر نیامد و پسران خوشحال شدند . تا داستان تمام شد زنگ خورد

پایان

نگارش ۱دی

اول کلاس قرار بود برگه هایی که در آن حکایت ها و بازنویسی شده بود که آقا تحویل داده شود ولی به اصرار بچه ها تحویل برگه ها به فردا افتاد سپس دو نفر را صدا زدند و گفتند که بیایند پای تابلو چشم یک را بستند و به دیگری گفتن روی تابلو خطی  موج دار بکش و دیگری که چشمش بسته بود باید با راهنمایی نفر دیگر خطی که کشیده بود را دوباره طی کند بعد از انجام این کار آقا توضیح داد که وقتی نویسنده در داستان چیزی می نویسد  مانند آن خط موج دار است وقتی کسی آن متن را میخواند مانند کسی است که با چشمان بسته دوباره آن خط را طی می کند �ی‌تواند درست مانند آن خط بکشد ولی اگر آن فرد درست راهنمایی کند می تواند شبیه به آن را بکشد سپس از ما خواست تا با نوشتن یک جمله درباره یک شی از بقیه بخواهیم تا آن شی راحدس بزنند  فقط باید توجه میکردیم که نباید مثل معما چیز گنگی نباشد بلکه چیزه واضح و روشنی باشد بعد از مدتی کوتاه همه یکی یکی جمله های خود را خواندند و بقیه آن را حدس زدند

نگارش ۱۷آذر

۱۲ آذر در شروع کلاس معلم تکالیف را دید. تکالیف ما نوشتن انشاء با موضوعمن‌بود.معلم تکالیف را دید و تک تک بچه ها را صدا زد که آنها انشاء هایشان را بخوانند . معلم حدود سیزده، چهارده نفر را صدا زد؛ عده ای از آنها خوب و عده ای دیگر بد نوشته بودند. سپس زنگ خورد و بچه ها به خارج کلاس رفتند.

 

درس نگارش چهارشنبه 8آبان

به نام خدا

سلام. با یکی دیگر از مستند ها در خدمتتان هستم. آقای قربانی برای ما کتاب مفهومی خواندند. این کتاب توسط مردی آمریکایی نوشته شده است. این کتاب به صورت رمان نوشته شده است. البته داستان هایش از هم جدا است. آقای قربانی فقط چند تا از داستان های این کتاب را برای ما خواندند. داستان اول ازای قرار است که : سه خواهر فضایی در سیاره ای زندگی می کردند.

دو تن از این خواهران شاداب

Image result for موجودات فضایی مهربون

ولی یکی از آنها خشک و بی روح بود.

Image result for موجودات فضایی مهربون

مردم خواهران شاداب را دوست داشتند. بنابراین خواهر شیطانی که حسودی اش می شد ، می خواست خواهران خودش را به گند بکشد. پس دست به هر کاری می زد. او سلاح های جنگی می ساخت. از مسلسل گرفته تا تفنگ تک تیر انداز.

Image result for تفنگ اسنایپر"

مردم علاقه ی زیادی به این وسایل داشتند. هرچه سلاح های او پیشرفته تر می شد بیشتر طرف دار پیدا می کرد. دیگر کسی آن دو خواهر را دوست نداشت و این خواهر حسود به هدفش رسید.

Image result for خنده شیطانی"

بعد از این داستان آقا چند داستان دیگر خواند و کلاس تمام شد. خدانگهدار

 

درس نگارش روز چهارشنبه1آبان

به نام خداوند مهربون

با سلام.امروز با گزارش یکی از کلاس های درس نگارش در خدمت شما هستم.سر کلاس نشسته بودیم که دیدیم آقای اخوان به کلاس آمد.ما چون در آن زنگ نگارش داشتیم کمی تعجب کردیم.طولی نکشید که فهمیدیم آقای قربانی هنوز نیامده اند.آقای اخوان از ما سوال پرسید که چه کار بکنیم؟یکی از بچه ها به شوخی گفت که بازی (هپ) را بکنیم.آقای اخوان قبول کرد و همه بازی کردیم.طولی نکشید که آقای قربانی به کلاس آمدند.از آنجا بود که درس اصلی مان شروع شد.آقای قربانی درباره فکر کردن در تنهایی صحبت کردند.گفتند که ما وقتی فکر می‌کنیم در آخر از جایی سر در می‌آوریم که ربطی به موضوع اولیه ندارد.سپس بازی کردیم.بازی اینگونه بود که هر یک از بچه ها باید کلمه‌ای می‌گفت که به کلمه قبلی ربط داشته باشد.اول از جنگ شروع کردیم و آخر با گل و گیاه تمام کردیم.سپس معلم متنی گفت که ما باید آن را ادامه می‌دادیم.در حال خواندن انشاهایمان بودیم که زنگ مدرسه به صدا در آمد.تا مستند بعدی خدانگهدار

درس نگارش سه شنبه31مهر

به نام خدای مهربون

سلام.با مستند یک کلاس دیگر از درس نگارش در خدمت شما هستم.در جلسه ی قبل آقای قربانی تکلیفشان یک تمرینی بود برای املای این جلسه.وقتی معلم سر کلاس آمد تمرین ها را دید.بعد گفتند برگه ها روی میز و بعد املا را شروع کردند.با اینکه بچه سر جلسه ی امتحان بودند باز هم سر و صدا می کردند.املا از نیایش و درس یک کتاب فارسی مان بود.خلاصه سرتان را درد نیاورم.املا شروع شد.آقای قربانی خیلی خوب و با لحجه و خوانا املا را می گفتند.معلم در بین املا درباره ی نگارش هم حرف می زدند.مثلا یکی از نکته هایی که در بین املا درباره ی نگارش گفتند این بود که نباید در جملات پی در پی و پشت سر هم (که) را زیاد تکرار کرد.چون که متن زشت می شود و از جذابیت متن کم می شود.خلاصه این بود چکیده ی درس نگارش روز سه شنبه.تا گزارش بعدی خداحافظ.

به نام خدا برنامه کلاسی سه شنبه . چهار شنبه

در زنگ نگارش معلم تکلیف ها را دید  متاسفانه من یادم رفته بود تکلیف را بیاورم  بعد  کمی از بچه ها انشائ خود را خواندند  یکی از بچه ها  با من دعوایش شد ولی معلم  ما را بخشید و بعد اقای فخری زنگ تفریح را زدند .                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 چهار شنبه                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                       در روز چهار شنبه کلاس ها ترکیبی بود یعنی دو کلاس در یک کلاس بود درباره ی هفت خوان  رستم و اولادش حرف زدیم و یک فیلم مفحومی دیدیم و معلم گفتند که یک داستان درباره ی این فیلم بنویسید و بعد بچه ها یکی یکی داستان هایشان را خواندند و بعد معلم به ما گفت برای جلسه بعدی مشق ندارید و ما بچه ها خیلی خوشهال شدیم .

برنامه کلاسی سه شنبه و چهار شنبه

درزنگ نگارش معلم مشق ها را دیدند حدود 8 نفر از بچه ها مشق را ننوشته بودند معلم ناراحت شد و گفتند از جلسه بعدی هر کسی مشق نیاورد امتیاز منفی می گیرد . سپس درباره موضوع مرگ صحبت شد معلم گفت یک مقدمه از این موضوع بنویسید بعد که بچه ها نوشتند و وقت تمام شد کمی از بچه ها رفتند و مقدمه را خواندند گفتند که برای جلسه ی بعد این موضوع را تبدیل به انشا تبدیلش کنید . تمام

چهار شنبه                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              در روز چهار شنبه بچه ها که انشا را خواندند و بعد معلم یکی یکی غلظ های  بچه ها را گرفتند و بعد  اقای مجیدی زنگ تفریح را زدند .                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                          تمام

درس نگارش چهارشنبه 17 مهر

به نام خدا

کلاس را مثل همیشه با نام خدا آغاز کردیم.وقتی آقای قربانی وارد کلاس شدند اول از همه با همه دست دادند و سپس به سراغ درس رفتیم.همان طور که در مستند یا نوشته ی قبلی گفتم آقای قربانی به ما موضوعاتی دادند و ما باید با استفاده از موضوعی (جا گذاشتن) که انتخاب شد مقدمه ای برای انشا اصلی می نوشتیم که نوشتیم.ما باید برای این جلسه آن مقدمه را تبدیل به انشا می کردیم.در این جلسه انشا های خود را خواندیم.بچه ها برای موضوع اصلی که فراموشی بود انشا های رنگارنگی نوشته بودند.مثلا یکی از بچه ها خاطره ای درباره ی سفر خود به کربلا و جا گذاشتن برادرش در قسمتی از حرم نوشته بود.انشای خوبی بود.یکی از بچه ها انشایش درباره ی فراموش کردن دوست های خود درسال های قبل بود.او هم انشای خوبی بود.بعضی ها هم سعی کرده بودند انشای خود را طنز بنویسند.خلاصه آقا هم به آنها نمره میداد.بعد از خواندن ها آقای قربانی به ما تکلیف دادند و درس ما در این جلسه تمام شد.از همراهیتان ممنونم.

درس نگارش/روز سه شنبه/16مهر

به نام خدا

کلاس را با نام خدا آغاز کردیم.اول از همه آقای قربانی به ما گفت که انشا را با چه چیزی شروع کنیم؟ بعد خودشان جواب را اینگونه دادند:اول از همه باید تمام کلمات مرتبط با انشا را بنویسیم.بعد گفتند که موضوع انشا فراموشی است.درباره ی فراموشی چند خاطره گفته شد و بعد به سراغ اصل درس رفتیم.همه یا بیشتر بچه ها نظرهایشان را دادند.مثلا یکی گفت آلزایمر،دیگری گفت جاگذاشتن و بقیه هم یکی پس از دیگری نظرهایشان را دادند.خود آقا آلزایمر را انتخاب کرد و درباره ی آن مقدمه‌ ای نوشتند.سپس درباره ی موضوع های روی تابلو رای‌گیری کردیم.معلممان موضوعی را پیشنهاد کرد و بعد دوباره رای‌‌گیری کردیم و طبق انتظار موضوعی که آقای قربانی پیشنهاد کرده‌ بود بیشترین رای را آورد.سپس آقای معلم به ما امر کردند که شروع به نوشتن کنیم.پس بچه ها شروع به نوشتن کردند.بعد بچه ها مقدمه هایشان را خواندند.یکی طنز نوشته بود و یکی هم جدی.خلاصه این بود کلاس نگارش ما.از توجه‌تان ممنونم.

پیمایش به بالا