نام نویسنده: حسین محققیان

سلام من حسین هستم و 12سال دارم و در اصفهان به دنیا آمده ام و رنگ مورد علاقه ام زرد است وغذایی که دوست دارم مرغ است . من از طریق سرویس رفت و برگشت سال قبلم با این مدرسه اشنا شدم واز این مدرسه راضی هستم.

زندگی که نه! اماده شدن برای روز مادر

زنگ که خورد ما همه داشتیم در کلاس 5 صندلی ها را می چیدیم و خیلی صدا می کردیم که اقای فخری امدند و گفتند که انقدر سر و صدا نکنید و رفتند ،البته با یک لحن عصبانیتی گفتند. وقتی تمام صندلی ها را چیدیم،تقسیم کار کردیم و هر کس کار خودش را انجام می داد. من و ربانی داشتیم کار های لب تاپ را می کردیم و اهنگ کاشکی میشد رو دانلود کردیم  و عکس برای این روز را دانلود میکردیم عکس هم این شکلی بود. بقیه بچه ها شربت اناناس رو درست میکردند و چند نفر هم داشتند دل نوشته هایمان را روی تابلو می چسباندند. وقتی تمام کار ها انجام شد بعضی از بچه ها ماندند برای غافلگیری پایین و بقیه در دفتر و کلاس ها قایم شدیم. 30دقیقه گذشت و مادر ها از کلاس 1 به سالن و پشت کلاس 5 که ما وسایل رو اماده کرده بودیم امدند و نشستند که اقای اخوان حسابی مادر ها را عصبانی کرده بودند. به مادر ها گفته بودند که ما سر کلاس مافیا بازی می کنیم و (البته راست می گفتند ولی به هر حال بهتر بود نگویند)به انها گفتند که ما اثلا درس نمی خوانیم و معلم ها از دست ما شاکی هستند. بعد این حرف ها ما به صورت غافلگیری برف شادی ها و پرده ها کلاس 5 را کشیدیم که انها غافل گیر شوند و شیرینی شربت را دادیم و هر کدام خود را معرفی کردیم.

زندگی ـ شنبه ـ 29/11/98

اقای اخوان وقتی که وارد کلاس شدند توضیح دادند که قرار است امروز را اقای میرزا خانلو برایتان درس بدهد و اقای میرزا خانلو خیلی به موقع بپایان یافتن حرف اقای اخوان وارد کلاس شدند و شروع کردند درباره ی سن ما پرسیدند و گفتند در چه دوره ای هستید و ما هم در جوابشان گفتیم که در دوره ی نوجوانی هستیم و اقای میرزا خانلو هم گفتند که دوره قبلی شما خرد سالی می باشد و دوره قبلی خرد سالی هم کودکی است که در هر دوره از شما ها اتظاراتی می رود. مثلا در دوره کودکی از شما انتظار نمی رود که حرف بزنید یا راه بروید ولی در دوره خرد سالی دیگر از شما انتظار می رود این کار ها را انجام دهید. اقای میرزا خانلو در دوره ی نوجوانی گفتند که به بلوغ خواهید رسید و علائم بلوغ  مو هایی در بعضی از نواحی اندامتان رشد می کند و…    . بعد هم گفتند که ما هر هفته با هم یک کلاس داریم. 

 

 

 

پایان

زندگی ـ یکشنبه ـ27/11/98

اقای اخوان وقتی که وارد کلاس شدند باز هم با یک موضوع سر زده امدند. لب تاپ شان را روشن کردند و داخل word یک مطلب را به ما نشان دادند.مطلب در مورد این بود که دانشمندان به تازگی یک سیاره کشف کرده اند که بعد از اینکه عمر زمین تمام شد به ما کمک خواهد کرد که در انجا به زندگی خود بپردازیم. بچه ها نام ان سیاره را همت سیاره زندگی گذاشتند. اسم قشنگی بود و اقای اخوان هم از این نام خوششان امد. در ان سیاره  شغل هایی بود که لازم بود ان ها را بلد باشیم تا در زندگی در انجا موفق باشیم . اسم های پرت پلایی داشت ولی هر کدام زیر شاخه هایی داشت که ما با توجه به ان ها باید انتخاب می کردیم که کدام شغل مناسب ما است.ما باید دو اولویت انتخاب می کردیم و وقتی انتخاب کردیم باید دلیل انتخابمان را در 2 جمله می نوشتیم . بعد نوشتن اقای اخوان از ما پرسید که هر کدام چه شغلی را انتخاب کرده اید. و بعد از نوشتن اولویت های مان از بچه رای گرفتند کهایا هر نفر شغل مناسب خود را انتخاب کرده است یا نه؟

زندگی ـ دوشنبه ـ 98/11/28

زنگ اول بود اقای اخوان از بچه ها پرسیدند که فیلم های 4_5_6_7_8 را دیده اند یا نه؟من که ندیده بودم و فقط تا فیلم 3 را دیده بودم و قبلا امتحانش را داده بودم و نمره 20 گرفتم.اولین کسی که رفت تا امتحان بدهد سپهر جاوری بود . اینطور که میگفت فیلم ها را دیده بود ولی وقتی امد اقای اخوان گفت از فیلم یک شروع کن.فیلم یک درباره این بود که فونت و سایز و … را تغیر بدهیم  که در فیلم word هم به سادگی توضیح داده بود  مانند عکس زیر :

ولی سپهر اول از بخش design شروع کرد. نفر بعدی پور مدنی بود بود و اون هم چیزی رو درست توضیح نداد فقط نکته هایی درباره ی ساخت اسلاید جدید گفت. نفر بعدی ربانی بود او هم در باره ی پدر همه ی اسلاید ها گفت که هر وقت چیزی را در ان اسلاید تغیر دهیم در بغیه اسلاید ها هم همین اتفاق می افتد. نفر بعدی امیر جعفری بود بود او هم در باره ی پدر اسلاید ها  توضیح بیشتری داد ولی اخر هیچ کس موفق نشد این تغییر را در همه یه اسلاید ها انجام دهد اقای اخوان گفتند که وقتی می خواهیم از سایتی کپی برداری کنیم در پاوپوینت باید گزینه ی را بزنیم که فقط کلمه ها را pasteمی کند و گر نه تمام لینک ها و عکس های نا مربوط هم در پاورپوینت ما کپی می شود این گزینه: اقای اخوان گفتند که چهار شنبه همه کتاب های 150 # و

 

 

 

.

 

و تمام برگه های صحیح شده امتحانات پدر و مادر ها را بیاوریم.

 

پایان

زندگی ـ یک شنبه ـ 98/11/20

اقای اخوان وقتی که وارد کلاس شدند  اول از همه جدول اکسل زندگی ترم 2 را باز کردند و  تمام نمره ها از اول ترم تا این روز معلوم شد. اقای اخوان از بچه ها سوال کردند که اگر شکایتی دارید یا نمره ها را من اشتباه وارد کردم به من بگویید تا صحیح شود من هم چون اعتراضی نداشتم کلاس را کمی مرتب کردم.بعضی از اعراضات به نظر صحیح نمی امد و اقای اخوان در سایت مدرسه این ها را برسی کردند مشکل ها بر طرف شد. در اخر تایم کلاس اقای اخوان از بچه ها پرسیبدندکه ایا فیلم های پاور پوینت را دیده اند یا نه؟من هر سه فیلم را دیده بودم رفتم و اقای اخوان گفتند که هر چه در فیلم 1 دیده ای را برایمان توضیح بده

و به هر نفر 3 الی4 دقیقه وقت داد تا این کار را انجام بدهد.اقای اخوان به بچه ها گفت مشق برای فردا این است که کتاب 150# را بیاوریم تا امتحانات پدر و مادر ها را تصحیح کنیم

مهارت کار با چوب ـ23\9\98

سلام .اقا که وارد کلاس شدند رفتیم که تخته چوب ها را که تا نصف پیش برده بودیم بیاوریم .در آشپزخانه هم همه ای درست شده بود خیلی شلوغ بود چون کلاس مهارت آشپزی با کلاس ما{مهارت کار با چوب } قاطی شده بود ، انها داشتند آشپزی میکردند و ما هم میخواستیم چوب هایمان را برداریم بلاخره توانستیم بدون مصدوم تمام کنیم?.بعد بچه ها پیشنهاد دادند به حیاط برویم. حیاط سرد نبود و برای همین به انجا رفتیم.این دفعه کارمان سخت تر بود و باید پیچ را در چوب ها ببندیم تا محکم شود . خیلی سخت بود برای همین کارمان با سرعت پیش نمی رفت.اولش حوصله سر بر بود.ولی بعد پر ماجرا شد. ما برای اینکه کارمان راحت تر باشد رفتیم و با دریل توی کارگاه سوراخ شان بکنیم تا راحت تر شود .ما خواستیم. دستگاه را راه اندازی کنیم که دیدیم پیچ مخصوص ندارد و آقای موذنئ گفتند که یک میخ را برو و سرش را صاف کن تا به جای پیچ مخصوص بگذاریم .من رفتم و با دستگاه پرس توی آشپزخانه سرش را صاف کنم ولی آنقدر جلوی آقای صالحی چرخاندم (خیلی محکم) که توانستم بترکانمش (شکست)??????،خب هنوز سرش صاف نشده بود؟ آخرش هم صاف نشد و آقای موذنی یک پیچ دیگر را جایگزین کرد. بعد که چوب ها سوراخ شد توانستیم کارمان را راحت تر از قبل پیش ببریم. تازه امروز یکی از پیچ گوشتی ها سرش خراب شده بود و کارمان سخت تر بود ولی دعوا نمیکردیم چون حضور گرم آقای موذنی نگذاشت??????. خودمان می خواستیم جنگ کنیم ولی اگه میکردیم آن وقت یک منفی میخورد جلوی اسممان توی دفتر انظباطی??.(با تشکر )

پایان

مهارت کار با چوب ـ16\9\98ـ شنبه

ما همه منتظر اقای صالحی بودیم ولی به جای اقای ایشان اقای موُذنی امدند و همه متعجب بودیم.اقای موُذنی گفتند که بروید و تکه چوب ها ی که اماده است را بیاورید. چوب هارا بر اساس اندازه هایی که زده ایم اوردیم. خود اقا هم رفته بودند تا اره عمود بر ، پیچ گوشتی ،پیچ و دریل بیاوردند . پیچ گوشتی به اندازهی گروه ها نبود و یک گروه بدون پیچ گوشتی می ماندو ما سر این قضیه با هم جنگ می کردیم . نصف تایم گذشت و ما رفتیم به زنگ تفریح، ولی وقتی آمدیم به کلاس آقای موُذنی غیبشان زده بود و آقای صلحی آمدند و از اقا پرسیدیم که آقای موُذنی کجا هستند و اقای صالحی گفتند که آقای موذُنی در یک مدرسه ی دیگر کلاس دارند و رفتند. همه در تعجب بودیم. ما علامت گذاری ها را انجام داده بودیم و شروع کردیم به سوراخ کردن چوب با دریل. باز هم سر دریل با هم دعوایمان می شد. در این جلسه فقط وقت کردیم که چوب را سوراخ کنیم.

پایان

مهارت کار با چوب ـ 9\9\98 ـ شنبه

روز نقشه کشی برای ساخت کمد فرا رسید.

اقای صالحی وارد کلاس شد و همه ی بچه ها روی هوا بودند ،یکی روی میز،یکی تخته را پاک میکرد و یکی اثلا بیرون کلاس بود. همه نشستیم ولی اقای صالحی یک جورایی عصبانی بود.به خیر گذشت و شروع کردیم به گروه کردن بچه ها، در اولین باری که گروه شدیم چند نفری راضی نبودند.یا از شخصی که داخل گروه بود راضی نبودند یا که در گروه دوستان خود نبودند و می خواستند پیش دوستان خود باشند.چند باری گروه ها را از اول چیدیم تا همه راضی شوند اما اقای قندهاری هنوز هم راضی نبود ولی با صحبت های اقای صالحی این مشکل هم حل شد.همه با توجه به گروه هایی که تقسیم شده ایم نشستیم . اقای صالحی گفتند این اندازه ها را یک جا یادداشت کنید و شروع کردند . شکل کمد را کشیدند و اندازه هارا روی تابلو نوشتند و برایمان توضیح هم دادند. کمی سخت بود ولی بچه ها خوشحال بودند که میخواهند کمد مخصوص خودشان رابسازند.وقتی که اقای صالحی تمام اندازه ها را نوشتند و توضیح دادند هنوز وقت کلاس تمام نشده بود به همین دلیل ما را ازاد گذاشتند که هر کاری دلمان میخواهد انجام دهیم .

پایان

تیر اندازی ۱۶ ابان

سلام حسین هستم. در اخرین تمرین تیر اندازی قرار بود که از هفته قبل پول بیاوریم تا شرط ببندیم. اگر چه که شرط بندی حرام است ولی در ورزش های مانند تیر اندازی و اسب سواری و…..  شرط حرام نیست چرا چون این ورزش ها در  دین اسلام وجود دارد ومشکلی با شرط ندارد. ما رسیدیم به ورزشگاه وشرط بندی را شروع کردیم. اقای ناصری ما را گروه گروه کردند وخودشان هم و اقای مجیدی هم شرکت کردند.        گروه ها به صورت چهار نفره بودند. هر نفر در شرط ۲۰۰۰ تومان پول گذاشت وشروع کردیم ما به دو صورت باید تیر اندازی میکردیم یک صورت نشسته(اسان) وبه یک صورت ایستاده(سخت). گروه ها به نوبت تیر اندازی می کردند و گروه هایی که تیر اندازی نمی کردند یا پینگ پنگ بازی میکردند یا اقای ناصری از بچه ها به نوبت امتحان می گرفتند. وقتی همه تیر اندازی کردند امتحان دادند بچه ها گفتند که برنده هارا مشخص کنند ولی معلم ها قبول نکردند و گفتند شنبه میان تمام دانش اموزان مدرسه مشخص می کنیم که در میان انها تشویق شوید.   پایان

قران ۱۶ ابان

سلام.در کلاس قران امتحان نداشتیم ولی اقای اخوان توی این کلاس خودش را یک دانش اموز جلوه داد. اقای اخوان چون کتاب قران نداشت با اجازه از اقای حاجی احمدی در گوگلPDF  کتاب قران را  دریافت کرد و با ان  تمرین میکرد. متین  یزدانی داشت با چند تا از بچه های دیگر داشت میخندید که اقای حاجی احمدی دید و او را تنبیه کرد و یزدانی دستشبرد بالا و اقای حاجی احمدی کتش را روی دست او گذاشت و ربانی هم همین کار را کردولی به یک مدل دیگر تنبیه شد . او باید یک خودکار را با لب خود نگه می داشت  نباید به دندانش بر می خورد و گر نه تنبیهش بیشتر و بیشتر میشد. ما تمرین یکی از صفحات کتاب را شروع کردیم. دو نفر دو نفر خواندیم  و بعد خود اقای حاجی احمدی خواند و ما پشت سر اقا میخواندیم . بعضی از بچه ها چون روی کتاب را نمی خواندند و فقط حرف های معلم را تکرار میکردند  کلمات در کلاس قاطی شده بود و کلاس نظم خوبی درخواندن نداشت              

پایان

 

 

ورزش روز شنبه20مهر

سلام باز هم روز ورزش آمد.ما در راه رفتن این دفعه از وسط مادی رفتیم چرا؟چون آب دیگه داخل مادی نبود ومادی خشک شده ودیگر لازم نبودکه دیگر ما بروی ومادی را دور بزنیم .تا وارد ورزشگاه شدیم بچه ها ورزش مورد علاقه ی خود را انتخاب کردند وبه سراغ آن رفتند ولی آقای همت گفت بایداول نرمش کنیم … . ما نرمش کردیم و به فوتبال رفتیم تیم ها تقسیم سه تایی شدند. این دفعه بوفه ورزشگاه کلی از خوراکی های دیگر را آورده بود.در فوتبال تیمی که بازی نمی کرد باید در آن یکی زمین پنالتی تمرین می کردند

پایان

ورزش13مهرهدف

ما بچه هابعد از نماز به صف شدیم که به ورزشگاه برویم. اقای تهرانی چیزی نگفت ولیان یکی معلم که فامیلش را یادم نبود گفت که باید در صف بایستیم تا اتفاق خطرناکی نیفتد.تا به ورزشگاه رسیدیم والیبالی ها و فوتبالی ها جدا شدند تا هرکی کار خودش را انجام دهد.تا تیم ها تقسیم شدندوبازی شروع شدتیم ما خیلی ضعیف بود و همه کسایی که در تیم ما بودند اعتراض کردند وتیم ها دوباره تقسیم این دفعه برعکس شد وتیم ما خیلی قوی شد(منظورم تیم خودم بود.)در اخر که می خواستیم برویم به مدرسه مستخدم ورزشگاه بوفه ی انجا را باز کرد وهمه ی بچه ها به سوی انجا حمله ور شدند ولی وقتی در بوفه را نگاه کردیم چیزی نبود جز یک نیمچه یخچال فریزر بود که در ان فقت بستنی کیم بود وهیچ چیز دیگری نبود و برای همین بیشتر بچه ها چیزی نخرید.وبعد به مدرسه رفتیم وزنگ خانه خورد.

حسین

سلام این مدرسه مدرسه ی خوبی است چون بیشتر روش های عملی را به کار می گیرد ولی در کنار ان کار های دیگر را انجام میدهند دراین دمدرسه به جای این که در کلاس ها با کفش برویم باید کفش ها را دم در در بیاوریم وتوی قفسه بگذاریم وبرویم به داخل.من فکر نمیکردم که از درس عربی زیاد خوشم بیاید ولی معلمان این مدرسه به ما بچه ها ذوق و شوق زیادی به ما بچه ها دادند که ما علاقه ی زیادی به این نوع درس ها پیدا کنیم.کادر این مدرسه با بچه ها خیلی مهربان هستند و یا با معلمان در کلاس میتوان شوخی کرد و کلاس هایشان اصلا خشک نیست وحوصله ی ما بچه ها سر نمی رود.در حیاط این مدرسه انواع بازی ها مثل فوتبال دستی پینگ پنگ و دارت وفوتبال دارد که بچه ها در زنگ تفریح می توانند به نوبت بازی کنند.

پیمایش به بالا