بهمن ۱۸, ۱۳۹۸

عربی روز سه شنبه

اقا وارد کلاس شدند منتظر ماندند تا بچه ها ساکت شوند بعد از اینکه بچه ها ساکت شدند اقای شیر نشان به من و اسماعیلی گفتند که بروید لب تاپ را بیاورید بعد از اینکه لب تاپ را اوردیم اقا کوییز گرفتند اقا گفتند که ممکن است لب تاپ خاموش شود زود سوالات را بنویسید همه ی بچه ها ارزویشان بود که لب تاپ خاموش شود ولی متاسفانه لب تاپ خاموش نشد. بعد از گرفتن کوییز اقا گفتند که هر کس نمره ی کوییزش را زیر 3 شود بیرون میرود اقا گفتند در حین تصیح کردن برگه ها شما هم کتاب سند باد نامه را حل کنید بعد از حل کردن سند باد نامه زنگ خورد همه ی بچه ها گفتند پس اقا چرا انهایی که زیر سه شدند را از کلاس اخراج نکردید اقا گفتند لیست میکنم میدم به اقای فخری و بعد اقا رفتند این بود مستند سازی این هفته ی من علی افشار .

 

 

 

(  پایان )

 

اجتماعی ۱۱/۱۷ به جای دوشنبه۱۱/۱۳

اقای کنار کوهی بعد از وارد شدن به کلاس گفتند:( همان طور که قبلا گفتم ما امروز یک امتحان از فصل 9 و 10 داریم و در ادامه گفتند که شما 20دقیقه وقت دارید تا درس را یک بار دیگر مرور کنید . اما در سکوت . ) همه در حال خواندن بودیم که ناگهان دیدیم در باز شد ودانیال قندهاری به داخل کلاس
امد. اقای کنار کوهی به او گفتند 🙁 شما تا حالا کجا بودید ؟ا) قند هاری گفت :(من با اقای مجیدی کار داشتم ) اقای کنار کوهی گفتند که یک برگه از ایشان بگیر و بیا .چند دقیقه بعد قند ها ری با برگه امد رفت سر جایش نشست . 20 دقیقه با صدای زنگ موبایل اقای کنار کوهی به پایان رسید . اقای کنار کوهی شروع به دادن برگه ها کردند که هنوز دو نفر مانده بودند که اقای کنار کوهی متوجه شدند دو تا کم چاپ شده است و مهدی پور را فرستادند تا برود ودو تا را چاپ کند و بیاورد .بعد از گذشت زمان امتحان اقای کنار کوهی 3نفراز هر ردیف را گذاشتند تا تکلیف ها که کاربرگ های ۳.۴.۵.۶ بودند را چک کنند.

کلاس زندگی 16/ 11/ 98

قبل از کلاس و در آن

در زنگ ها ی قبل بعضی از بچه ها که روز قبل برای آقا ی اخوان سوال ها ی خود را نفرستاده بودند، در آن زنگ ها به آقا ی اخوان سوال ها ی خود را به آقا ی اخوان نشان می دادند چون می خواستیم آن زنگ سوال ها را انتخاب و آماده برای چاپ کنیم به این دلیل که فردا ی آن روز امتحان از مادر ها و پدر ها بود. بعضی از گرده ها که کار خود را تمام کردند سوال ها را به آقا ی اخوان تحویل دادند اما بعضی از گروه ها مانند گروه من که نتوانستند آماده کنند یک نفر به خانه برد تا آن را برای فردا آماده کند و شب برای آقا ی اخوان بفرستد. 

آماده کردن سوال ها

به دلیل این که در گروه ما  دو نفر از سه نفر برای آقا ی اخوان سوال فرستاده بودند، ما سوال های زیادی برای کپی کردن نداشتیم.

زیست

آقای ریاحی وارد کلاس شد و سکوت کردند تا بچه ها ساکت شوند. بعد از آن گفت یک نفر یک خودکار آبی و یک کتاب به من بدهید. حضور و غیاب کردن. بعد گفتند که امروز میخواهیم درس بپرسیم و گفت احسان پور کربوهیدرات را توضیح بده اما نتوانست ابراهیمی هم همینطور ولی صیادزاده جواب داد. بعد از افشار سلولز را پرسید که به سختی و کمک معلم جواب داد. از زمانیان خواست که انواع ویتامین را بگوید ولی او عاج و واج ماند ولی باز هم صیادزاده کامل و درست جواب داد. از قربانی پرسید ویتامین D کار میکنه قربانی سکوت کرد در و آقا از مزروعی همین سوال را پرسید واو به درستی جواب داد. در این میان افشار صندلی را از زیر پای عباسپور کشید و او پخش زمین شد و همه زدند زیر خنده. آقای ریاحی گفتند که فصل 14را بیاورند تا درس بدهیم وبه افشار گفت که بخواند. آقای ریاحی گفتند که داریم در این فصل با دستگاه گردش مواد آشنا می‌شویم. این دستگاه همه ی کار بدن ما را می‌کند. بعد هم زنگ خورد. آقای ریاحی طبق معمول مشقی ندادند.

اجتماعی 17/11

به نام خدای عزیز

وقتی اقای کنار کوهی وارد کلاس شدند همه استرس داشتند چون قرار بود اقای کنار کوهی امتحا بگیرند اول کار به ما ببیست دقیقه فرصت دائند که درس را بخوانیم ولی چون من نبودم و سوالات هفته پیش را ننوشته بودم از اقای کنار کوهی کتابشان را گرفتم و شروع کردم به خواندن و نوشتن سوالات و خواندن بعد از خواندن زنگ گوشی اقای کنار کوهی در امد یعنی زمان خواندن ما تمام شده است بعد اقای کنار کوهی برگه ها را به ما دادند امتحان از درس های نه و ده بود بچه ها با نبم خدا امتحان را شروع کردند همه پانزده دقیقه ای تمام کردند بعد از ردیف یک نفر انتخاب شد و تکالیف ما را دید و به اقای کنار کوهی گزارش دادند بعد اقای مهدی پور که اقای کنار کوهی یک تحقیق به ان داده بودند امد و تحقیق را خواند تحقیق در مورد جلگه ها و از این قبیل بود بعد از تحقیق اقای کنار کوهی درس را شروع کردند درس در همین مورد بود که اقای مهدی پور تحقیق کرده بودند بود در مورد جلگه ها و غیره

اجتماعی98/11/18

اقای کنار کوهی وارد کلاس شدند.به همه سلام کردندوگفتند:(همه20 دقیقه کتاب رابخوانندتاامتحان را بگیرم،هیچ کس هم حرف نمی زند،حتی اگربخواهید از هم دیگر سوال بپرسید).همه ی کلاس شروع به خواندن کردند و هیچ کس حرف نمی رد).ولی بعضی ها می خواستند سوال ببپرسند اما اقای کنار کوهی میگفتند:( هیچ کس حرف نزد وبخواند). ناگهان timer گوشی اقای کنارکوهی زنگ زد. اقای کنارکوهی گفتند:(همه کتاب ها را ببندید و جمع کنید).بعدکه کل کلاس کتاب هایشان را جمع کردند، اقای کنارر کوهی برگه ها امتحانی رادادند وگفتند:(هیچ کس با اتد یا مداد ننویسد، فقط با خودکار بنویسید،رنگ خودکار ها هم قرمز وسبز نباشد، رنگ خودکار ها فقط ابی یا سیاه باشد).بعداز چند دقیقه اقای کنار کوهی به ما گفتند:(الآن می ایم تا ببینم چه کسانی بالای برگه امتحانی  اسمشان را ننوشته اند).تا اقای کنار کوهی این را گفتند، یکدفعه من فهمیدم که دارم با مداد می نویسم. البته کل کلاس هم شروع کردند به نوشتن اسمشان بالای برگه.من هم مطالبی را که با مداد نوشته بودم، روی ان ها خودکار بکشم. بعد از یک مدت دوباره timer گوشه اقای کنار کوهی زنگ خورد.  وامتحان تمام شد.((البته اول ازامتحان اقای کنار کوهی به ما گفتند که زمان امتحان 15 دقیقه است)) وقتی ما برگه ها راتحویل دادیم، اقای کنار کوهی به چند نفر از ما ها گفتند:(تکالیفی که جلسه ی گذشته دادم را ببینید وکسانی که کامل وناقص هستند را به من گزارش دهید). بعد از نشان دادن تکالیف، اقای کنار کوهی به دونفر که تحقیق داده بودند((اقای صیاد زاده و اقای اسدی)) گفتند:( بیایید وتحقیق هارا بخوانید).اول اقای صیاد زاده بود که تحقیقش را ازروی یه کتاب خواند. بعد هم اقای اسدی بود که مطالب راخوب نگفت واقای کنار کوهی گفتند:(برایت نوشتم تا تحقیقت را هفته ی بعد بیاوری). فکر کنم یک نفر دیگر هم تحقیق داشت، اما غایب بود. 2نفر ان روز غایب بودند. اسامی ان دونفر(( اقای ریاحی و اقای زمانیان)) است. اقای کنار کوهی ازما پرسیدند:(چه ساعتی صوت رامیزنند؟). چند نفر هم جواب دادند:(ساعت 11و45 دقیقه صوت را می زنند). ساعت کلاس ما کمی جلو بود وساعت گوشی اقای کنار کوهی هم جلوبود.اقای کنار کوهی فکر کردند که زنگ خورده است واجازه دادند برویم بیرون.وقتی که خواستیم ازکلاس بیرون برویم اقای مجیدی را دیدیم که گفتند:(هنوز زنگ نخورده است).اقای کنار کوهی هم گفتند:(من فکر کردم زنگ خورده است وساعت گوشی وکلاس هم روی 11و45 دقیقه است).اقای مجیدی هم گفتند ساعت کلاس وساعت گوشی شما جلو است و 2دقیقه ی دیگر زنگ می خورد). 2 دقیقه ی بعد زنگ خورد وهمه ازکلاس بیرون رفتند.

 

                                                                                                                                                                                               پایان

اقای حاجی احمدی بعد از وارد شدن به کلاس از ما پرسیدند: ( همه چشم بند آورده آورده اند ) بعضی از بچه ها گفتند بله و بعضی دیگر هم گفتند نه و بعد اقای حاجی احمدی گفتند خوب حالا همه چشم بند ها را بگذارید . وقتی بعد از کلی مسخره بازی بچه ها همه‌ چشم بند ها را گذاشتند اقای حاجی احمدی گفتند 🙁 وقتی من گفتم همه با همان چشم بسته به حیاط بروید ( . همه به حیاط رفتیم ، زمین در قسمت کف پوش گرم و میشود گفت داغ بود و در قسمت موزایک سرد سرد . اقای حاجی احمدی که در قسمت موزایک ایستاده بودند گفتند 🙁 همه به اینجا بیایید و بنشینید ) وقتی همه مستقر شدند استاد گفتند گروه های زندگی را پیدا کنید و به یک گوشه بروید . وقتی همه گروه های خود را به سختی انتخاب کردند معلم به هر یک از گروه ها یک شماره گفتندودر ادامه تاکید کردند که به هیچ کس نگویید که شماره ی گروهتان چند است . اقای حاجی احمدی گروه سه را صدا کردند و گفتند همه به غیر از گروه سه چشم بند ها را بردارید .بعد از باز کردن چشم بند ها اقای حاجی احمدی توضیح دادند بازی این است که یکی باید ۵دور دور خودش بچرخد ‌ توپ را وارد. دروازه ای که جایش مشخص نیست بزند . و بعد گروه سه بازی کرد . وبعد نوبت گروه ما و گروه های دیگر بود . بعد که ما به کلاس رفتیم اقای حاجی احمدی یک آیه داد و گفتند ما تمام این دوجلسه داشتم این آیه را تمرین میکردیم و بعد زنگ خرد

زندگی 16 بهمن

به نام خدا

معلم به کلاس امد و به احسان پور گفت که لب تاب ها را بیاورد  من هم تکالیفی که معلم زندگی داده بود را روی فلش برایش اوردم تکالیف ما این بود که باید  سوالاتی  برای پدر و مادر از کتاب  # 150 برای امتحان اماده می کردیم  بعضی تکالیف را  دربله فرستاده و بعضی  مثل من  سوالات ر روی فلش اور دند  معلم سوالات گروه ها را روی فلش ریخت و به ما داد تا گل چین سوالاتمان را در بیا وریم  و در یک وورد به معلم بدهیم  همه ی گروه ها دست به کار شدند  گروه تنل ما که حال نداشت سوالات را بخواند  از  هر کدام   وورد ها فصل ها ای که باید از ان سوال  می نوشتیم را انتخاب کرد و  در وورد گزاشت  وبرای هر کدام یک نمره گذاشت  ولی من بعضی از گروه ها را دیدم که ان قدر بد بودند که  در اخرین زمان تصمیم گرفتند فقط  سوالات یکی از هم گروهی هایشان را بگذارند

اجتماعی 98/10/17

اقای کنار کوهی بعد از وارد شدن به کلاس گفتند:( که طبق قرار قبلی ما امروز یک امتحان از فصل 9 و 10 داریم و در ادامه گفتند که شما 20دقیقه وقت دارید تا درس را یک بار دیگر مرور کنید . البته در سکوت . ) همه در حال خواندن بودیم که ناگهان دیدیم در باز شد و قند هاری به داخل امد. اقای کنار کوهی به قند هاری گفتند 🙁 شما تا حالا کجا بودید ؟ا) قند هاری گفت :(من با اقای مجیدی کار داشتم ) اقای کنار کوهی گفتند که یک برگه از ایشان بگیر و بیا .چند دقیقه بعد قند ها ری با برگه امد رفت سر جایش نشست . 20 دقیقه با صدای زنگ موبایل اقای کنار کوهی به پایان رسید . اقای کنار کوهی شروع به دادن برگه ها کردند که هنوز دو نفر مانده بودند که اقای کنار کوهی متوجه شدند 2 تا کم چاپ شده است و مهدی پور را فرستادند تا برود و2 تا را چاپ کند و بیاورد .بعد از گذشت زمان امتحان اقای کنار کوهی 3نفر از سه ردیف را گذاشتند تا تکلیف ها که کاربرگ ها بودند را چک کنند بعد از چک کردن زنگ خرد و ما رفتیم .

مشق ها : نداریم

پیمایش به بالا