دروس

زبان 7 بهمن

بعد از ورود. آقای مهری چند نفر داو طلب را گفتند با بکدیگر مچ بیندازند بعد از مسابقه رای گیری شد و محمد امین ربانی بالا ترین رای را آورد و به بچه های کلاس دیکته گفت کلماتی مانند scarf/jacket/gloves/suit/coming/today/وکلماتی ازاین قبیل بعد از پرسیدن کلمات غلط به سراغ درس شش رفتیم درس ششم درباره این بود که چه کار می کنی .
where are you? i’m in the bedroom
where is he? he’s in the livingroom
where is she?she is in her of fice
where are they?they’re in the garage.

what are you doing? i’m cooking.
what is h’e doing? he’s wat ching TV
what is she doing?she’s reading a book
what are they doing? they’re playing foot ball.
و بعد از این سوالات بالا به سراغ تمرین های صفحه thirty five رفتیم و در آخر یک گیم داشتیم که هر فرد کاری که می خواهد انجام دهد را میگفت وبعد از اینکه تمام کار ها گفته شد باید با تخته پاک کن به طرف هم پر تاب می کردیم وکسی که تخته پاک کن را می گرفت باید کار اون شخص را می گفت.
تکلیف: جلسه بعد املا داریم تا ص thirty five.

مهارت ۳ بهمن

بعد از نماز سریعا بچه های کلاس مهارت آکواریوم به کلاس چهار رفتند. حدود بیست دقیقه بعد معلم آکواریوم سازی آقای صالحی وارد مدرسه شد وچند نفر از بچه هارا خواندند تا به کمکشان بیاییم وچند قطعه شیشه بلند کنیم. بعد از بلند کردن شیشه ها وبردن آنها به کلاس معلم چند چسب نواری پهن با خود آورد تا با آنها شیشه ها را به هم متصل نماییم.قبل از متصل کردن شیشه ها با چسب نواری پهن معلم ما را به گروه های دو نفره تقسیم کرد و بعد کارمان را شروع کردیم. پس از متصل کردن شیشه ها به هم نوبت چسباندن شیشه ها به هم به وسلیه ی چسب آکواریوم بود. بعد از چند دقیقه استفاده از چسب آکواریوم،بوی آزار دهنده ای در کلاس پیچید . بعد از آن نوبت چسباندن تکه شیشه های در آکواریوم بود .سپس معلم تکلیف مان که تحقیق درباره ی بهتین ماهی ها برای آکواریوم و بهترین گیاهان برای تراریوم گفت و زنگ خورد.

 

 

هندسه98/11/7

در اول کلاس معلم از همه پرسی که آیا سیب یا آرد آب زده شده یا خمیر آورده است یا نه بعد از پرسیدن این چیزها  معلم گفت که میز ها را به دیوار بچسبانیم که وسط کلاس خالی شود بعد چند نفر از بچه ها رفتن پایین و2 آوردن و همه کنار آن سفره ها نشستند بعد چون چند نفر خمیر آورده بودند از عباسپور که ۱۰ تا خمیر آورده بود قرض گرفتند بعد معلم گفت که همه خمیر ها را به شکل مکعب مستطیل یا مربع مستطیل در بیارید بعد فیلمی جدید گذاشت که درباره تبدیل کردن مکعب به شکلهای هندسی دیگر بود و ما هم باید همان طور می بریدیم و به آن ها در می آورد ولی بعضی از بچه ها به حرف معلم گوش نمی کردند و برای خودشان با خمیرها بازی می‌کردند و شکل های عجیب و غریب درست می کردند و معلم به آنها تذکر داد آنها به تذکر معلم گوش دادند و دقیق این کارها را انجام دادند بعد که زنگ خورد همه سفره ها را جمع آشغال ها را به سطل آشغال ریختند

زندگی 2/11/98

به نام خدا

معلم زندگی  سر کلاس امد  و نمرات و وضعیت مارا به ما نشان داد بعضی ها تغییر کرده و بعضی سر جای قبل مانده بودند معلم زندگی برای ترم جدید  انتخاب  درس ها ای که باید  برای ان در سایت مستند سازی کنیم را  به اختیار خود مان گذاشت  و از پایین جدول شروع کرد  هر کسی درسی که خودش دوست داشت برایش مستند سازی کند  را انتخاب کرد  معلم زندگی این کار را کرد که ببیند  ما  تنبلیم  یا ان درسی که به ما داده  بد بوده است بعد از این که وضیت خود را دیدیم  و درس  ها ی جدید برای مستند سازی  پیدا کردیم معلم زندگی  برای  انتخاب گروه ما را  دسته بندی کرده بود  کسا نی که  در سید (ا) بودند از سید(بی) و(سی) گروه خود را انتخاب می کر دند و فقط یک نفر از یک سید می توانستند انتخاب کنند  من با احسان پور و صیاد زاد  هم گروه شدم  بعد از گروه بندی معلم به ما یک برگه داد در ان برگه تکلیف  جدید ما را بدون نقطه نشته بود معلم به ما گفت که  اول نقطه هایش را بگذا رید و بعد به تکلیفی  که  گفته است عمل کنید بعضی ها توانستند که نقطه ها را بگذارند وهمان وقت تحویل معلم بدهند تا صحیح کند اما بعضی  مانند خود من نتوانستند به موقع نقطه ها را بگذارند معلم گفت : ان ها ای که نتوانستند  نقطه ها را به موقع بگذارند در خانه کامل کنند و به پدر و مادر بدهند تا صحیح کنند در همین حال سوت به صدا در امد و کلاس تمام شد   

عربی ۱ دی

آقا کمی تاخیر داشتند بعد از ورود به کلاس گفتند کمی برای امتحان بخوانید و زمان کوتاهی برای خواندن درس داده شده هفته گذشته دادند سپس امتحان گرفتند جالب اینجا بود که شارژر لپ تاپ کم بود و وسط امتحان لب تاپ خاموش شد ولی به دلیل زرنگ بودن فن یار سریع لپ تاپ دوباره روشن شد ایشان صفحات بعد از امتحان به ما گفتند تا حل کنید و ایشان نیز برگ‌ها را تصحیح کنند بعد از تصحیح کردن برگها وقته حل کردن سوالات نیست تموم شد ایشان اول کسانی که نمره برگه شان زیر سه شده بود را از کلاس بیرون انداخت و کلاس خلوت شد بعد شروع کردیم به حل کردن شروع سوالات البته این سوال که نبود متنی بود که گفته بودند ترجمه کنید در آخرین خط از متن بودیم که کسانی که از کلاس بیرون رفته بودند به کلاس برگشتند و مکثی کوتاه بین ترجمه متن افتاد ولی دوباره کلاس به حالت سابق بازگشت و متن کامل ترجمه شد سپس ایشان تکلیف ها را گفتند و کلاس تمام شد

ریاضی ۱.۱دی

در شروع کلاس به دلیل این که از قبل قرار بود جلسه امتحان گرفته شود غوغای درباره زمان امتحان ایجاد شد که اول زنگ امتحان را بگیرند آخر زنگ امتحان را بگیرند یا حتی زنگ بعدی آن را بگیرند ولی آقای یادگاری با گفتن اینکه در پایان همین زنگ امتحان را می گیرم به این هیاهو خاتمه داد سپس شروع به حل کردن صفحه  ۵۹ و کمی از ۶۰ کرد بعد امتحان را آغاز کرد امتحان روی برگه چاپی نبود بلکه باید خودمان سوال ها را می‌نوشتیم و جالب این بود که آقا تازه می خواست سوال ها را طرح کند سوالات به نظر آسان می‌آمدند سوال اول که کمی مشکل داشت صحیح  شد قرار بود که چند دقیقه زنگ برگه‌ها گرفته شود ولی به دلیل اصرار بچه ها تا پایان زنگ امتحان برقرار بود

نگارش ۱دی

اول کلاس قرار بود برگه هایی که در آن حکایت ها و بازنویسی شده بود که آقا تحویل داده شود ولی به اصرار بچه ها تحویل برگه ها به فردا افتاد سپس دو نفر را صدا زدند و گفتند که بیایند پای تابلو چشم یک را بستند و به دیگری گفتن روی تابلو خطی  موج دار بکش و دیگری که چشمش بسته بود باید با راهنمایی نفر دیگر خطی که کشیده بود را دوباره طی کند بعد از انجام این کار آقا توضیح داد که وقتی نویسنده در داستان چیزی می نویسد  مانند آن خط موج دار است وقتی کسی آن متن را میخواند مانند کسی است که با چشمان بسته دوباره آن خط را طی می کند �ی‌تواند درست مانند آن خط بکشد ولی اگر آن فرد درست راهنمایی کند می تواند شبیه به آن را بکشد سپس از ما خواست تا با نوشتن یک جمله درباره یک شی از بقیه بخواهیم تا آن شی راحدس بزنند  فقط باید توجه میکردیم که نباید مثل معما چیز گنگی نباشد بلکه چیزه واضح و روشنی باشد بعد از مدتی کوتاه همه یکی یکی جمله های خود را خواندند و بقیه آن را حدس زدند

ریاضی ۱.۲دی

آقای یادگاری اول جواب سوالات را گفت و سوالاتی که به نظرآسان می‌رسید را همه با یک بی دقت ی کوچک غلط نوشتند جواب سوالات هیاهویی در کلاس ایجاد کرد آن هیاهو انتقادهایی درباره آقای یادگاری و امتحان بود سپس ایشان رفتند دوباره سراغ کتاب ریاضی و صفحات ۶۰ ۶۱ و ۶۲ را حل کردند هر سوال را یک نفر می آمد و حل می کرد چند تا از بچه ها تکلیف انجام نداده بودند ولی آقای یادگاری کاری با آنها نداشت در وسط های کلاس یکی از دانش آموزان که در جشنواره خوارزمی شرکت کرده بود تقاضا داشت تا از کلاس بیرون برود ولی آقای یادگاری اجازه نداد و برگه آقای مجیدی را می خواست تا اجازه بدهد از کلاس بیرون برود دقیقاً از ساعت ۱و۵۰ دقیقه تا ۲و۲۰ دقیقه به درخواست خود ادامه داد تا اینکه اجازه داد تا برود و از آقای مدیر یک برگه بگیرد صورت و برگه خود را آورد و از کلاس خارج شد پس از خروج او آقای یادگاری چند سال دیگر حل کرد و سوت پایان کلاس خورد16:22:08

زمین شناسی ۱دی

آقای معتمدی پس از ورود به کلاس و شروع به درس کردن دادند ایشان یکی از دانش آموزان گفتند تا  از روی کتاب صفحه ۴۷ را بخواند او شروع به خواندن کرد و پس از مدتی آقای معتمدی چند نکته گفت تا ما بنویسیم سپس کمی درباره چرخه آب حرف زد کم کم به روش گلاب گیری مادربزرگش را گفت دوباره همون دانش آموز شروع به خواندن کرد ولی دوباره پس از مدتی کسی سوال بی مربوطی پرسید کلاس منحرف شد گیاه شناسی مثلاً اینکه گل ها را کی باید بکاریم کی باید بکنیم گل محمدی خوب است یا بد است و یا یاس چند مدل دارد ولی قاتل ذکر یکی دیگر از بچه ها دوباره به سر مطلب اصلی برگشتیم و آقا دوباره چند نکته گفت بعد از چند تا از بچه ها سوال پرسی که تقریباً جوابش را جلسه پیش گفته بود ولی کسی جواب این سوال را نمی دانست روش هایی برای به دست آوردن آب شیرین توسط عمل میعان توضیح دادند در وسط توضیحات ایشان زنگ خورد و کلاس تمام شد

درس ورزش 19/10/1398

بسم الله الرحمن الرحیم

زنگ خورد ما تو حیاط جمع شدیم اقا مارا صف کرد تا سوار مینیبوس بشویم توی راه بچه ها میخندیدن وباهم صحبت می کردند تا رسیدیم بچه ها سریعا وارد سالن شدیم و همه دو نفر دو نفر ایستادند و اقای طهرانی گفت اروم اروم بدوید که 5 دور شود ما دویدیم بعد روی یک خط ایستادیم و خود را گرم کردیم تا راحت فوتبال وبازی کنیم وقتی تموم شد اقا به مسوولین ورزشگاه گفت اگه میشود تور والیبال را بزنید بعد اقای همتی اول والیبلی ها را جدا کرد و بعد کلاس هدف و مسوولیت را جداکرد برای فوتبال تیم کشی ها انجام شد و ما شروع به بازی کردیم داخل این بازی خطا های زیاد بود اول کار تیم مقابل ما خیلی خوب بازی کرداما اخر ما 6 به 3 برنده شدیم اخر سر همه خیس عرق بودند ما از سالن رفتیم بیرون سوارمینیبوس شدیم و بازگشتیم مدرسه

پایان

 

 

درس ورزش28/10/1398

بسم الله الرحمن الرحیم

همه سریع نماز را خواندن تا توی حیاط صف شویم برویم ورزشگاه . امروز قرار بود برویم زمین اسفالت اقای طهرانی در مدرسه را باز کرد تا بریم ما توی کوچه ها راه میرفتیم بعضی وقت ها زیر پاهایمان اب بود بعضی بچه ها تو راه از سوپری ها خوراکی می خریدند خوب دیگه بعد از 10 دقیقه رسیدیم اقای همتی گفت دو به دو وایسید تا بدویم 5 دور دویدیم همه هلاک شدیم هنوز نرسیده خسته شدیم بعد اقای طهرانی مارا گرم کرد تا شروع به بازی کنیم اقا زمین را به دو قسمت کرد بعد تیم کشی کردیم و شروع به بازی کردیم من باتیم حبیب الهیان بودم توی بازی خطا های زیادی بود ولی گل داشت یکی از گل ها با پرتاب ات من بود تقریبا بازی خشنی بود ما 2به1 بردیم بعد همه خیس عرق و بستنی به دست صف شدن برای برگشت طول کشید تا برسیم. ما رسیدیم

پایان

به نام خدا

وقتی آ قای کنار کوهی وارد کلاس شدند ابتدا بچه ها از جا برخواستند و بعد از آقای کنار کوهی پرسیدند برگه ها را می دهید آقای کنار کوهی گفتند برگه ها صیحیح شده ولی قبلش باید بدم به آقای نوری بچه ها گفتند آقای نوری برگه ها را به شما داده و از برگه ها به ما تکلیف داده اند. آقای کنار کوهی چیزی نگفت و رفتیم سراغ درس ابتدا آقای کنار کوهی تکالیف را دیدند و نمره ها را گذاشتند. آقای کنار کوهی فصل پنج که اسمش محیط زندگی خود ر بشناسیم را شروع کردند بعد سوالات آن درس را گفتند و ما نوشتیم و بعد به چند تا از بچه ها گفتند بخوانید و آن ها هم شروع کردند به خواندن درس در مورد جغرافیا بود یعنی ما بتوانیم جا های مختلف را بشناسیم بعد در مورد نقشه ها حرف زدیم و به همین ترتیب  درس تمام شد. آقای کنار کوهی تکالیف را گفتند تکالیف این ها بود دو فعالیت صفحه 46 و فعالیت صفحی 47 برای همه بچه و فعالیت صفحی 48 سوال شماره 10 برای من.

کلاس مهارت آکواریم 3 بهمن

در ابتدای کلاس

در همان ابتدای ترم آقای صالحی به دلیل آوردن شیشه کمی دیر کردند. پس از آوردن آن ها و البته پس از حضور و غیاب هر کس با یکی دیگر گروه می شد چون هر دو نفر یک آکواریم می ساختند. در آخر ساخت هم یکی به خانه می برد و دیگری هم اگر می خواست در خانه می ساخت یا هم اگر می توانست به خخانه ی دیگری میرفت.

ساخت آکواریم

برای ساخت باید اول باید تمامی دیواره ها را با چسب نواره ی پنج سانتی به هم وصل می کردیم و بعد کف آن را با همان چسب می پوشاندیم و بعد از آن آن ها را با چسب آکواریم می چسباندیم. برای گذاشتن چسب آکواریم باید نخد نخد آن ها را می گذاستیم و بعد با دست روی آن ها می کشیدیم تا محکم بچسبند. بعد از انجام دادن آن ها آقای صیادزاده کمدی در کلاس شماره ی سه به ما دادند تا شنبه آن جا را مرتب کنیم و آن ها را در آن جا بگذاریم.

مشق

برای هفته ی بعد هر گروه باید در مورد سه ماهی که دوست دارد پرورش دهد تحقیق کند. 

فیزیک یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۸

اقای صیاد زاده زنگ قبل با بچه های هدف با سایت PHETکار کرده بودند و زنگ که خورد ما کلاسمان را با هدفی ها عوض کردیم تا نخواهیم همه ی لپ تاپ ها را به پایین بالا ببریم تا خیلی از زمان کلاس برود ما در قسمت اسکیت باز سایت رفتیم اقای صیاد زاده چند سوال از قبل طرح شده به ما دادند که از طریق سایت به ان ها جواب دهیم ما در قسمت مقدماتی اسکیت باز به این سوال ها پاسخ دادیم اقا سر هر گروه می امدند و جواب های ان را تصحیح می کردند اگر که جواب های ان درست بود به ان می گفتند که به قسمت بعدی که اصتکاک است برو و اگر جواب های ان درست نبود به ان می گفتند که روی ان ها باز هم فکر کن وقتی همه به قسمت اصتکاک رفتند گفتند که هرچه از این دو قسمت فهمیده اید در زیر همان سوالات بنویسید ما هم چند خطی مطلب به زیر سوالات اضافه کردیم بعد گفتند که می توانید به قسمت بازی هم بروید و سه سوال از ان طرح کنید و بنویسد ان ها را به همراه جواب ما هم سوالات را نوشتیم و برگه را به اقا تحویل دادیم

مشق ها

کامل کردن خیلی سبز برای نمره

فیزیک چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸

این هفته چهارشنبه ما قرار بود که ارتباط بازی که یک شنبه کرده بودیم را با پایستگی انرژی بنویسیم و سوالات اضافه که برای اضافه کردن نمره امتحان هم بود ببینند و قرار هم بود که قسمت دوم فصل هشت کتاب خیلی سبز را هم کامل کنیم اقا وارد کلاس شدند همه بچه ها کتاب خیلی سبزشان را روی میز گذاشتند به همراه دفتر اقا از اول دفتر و کتاب ها را چک کرد و سوالات اضافه کتاب خیلی سبز را هم دیدند بعد شروع کردند به درس دادن دفتر را باز کردیم یک جمله به جملاتی که قبلا کفته بودند اضافه کردیم و به سراغ کتاب رفتیم بچه ها یکی یکی از روی متن کتاب خواندند و هر جا که لازم بود اقا ان را توضیح دادند جمله ای که در دفتر گفته بودند این بود انرژی جنبشی به سرعت و ارتفاع بستگی دارد

ما فکر کنید گتاب را خواندیم و روی ان کمی صحبت کردیم

تعریف پایستگی انرژی که در کتاب هم هست مقدار کل انرژی ثابت می ماند

در این جلسه کمی هم در باره هدر رفت انرژی صحبت کردیم

مشق ها

نوشتن همه ی خوراکی هایی که در روز های پنج شنبه جمعه و شنبه خورده ایم و جمع کالری های ان

داستان هایی از داستان راستان


اعرابی و رسول اکرم :

عربی بیابانی و وحشی، وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد، تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد. هنگامی وارد شد که رسول اکرم در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار کرد و عطائی خواست.

رسول اکرم چیزی به او داد، ولی او قانع نشد و آن را کم شمرد، بعلاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد، و نسبت به رسول خدا جسارت کرد.

اصحاب و یاران سخت در خشم شدند، و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد.

رسول اکرم بعدا اعرابی را با خود به خانه برد، و مقداری دیگر به او کمک کرد، ضمنا اعراب از نزدیکمشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع رؤسا و حکامی که تاکنون دیده شباهت ندارد،و زر و خواستهای در آنجا جمع نشده.

اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمهای تشکر آمیز بر زبان راند . در این وقت رسول اکرم به او
فرمود : تو دیروز سخن درشت و ناهمواری برزبان راندی که، موجب خشم اصحاب و یاران من شد.

من میترسم از ناحیه آنها به تو گزندی برسد، ولی اکنون در حضور من این جمله تشکر آمیز را گفتی، آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم وناراحتی که آنان نسبت به تو دارند، از بین برود؟ اعرابی گفت : مانعی ندارد.
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، در حالی که همه جمع بودند، رسول اکرم رو به جمعیت
کرد و فرمود : این مرد اظهار میدارد که از ما راضی شده آیا چنین است؟ اعرابی گفت : چنین است و همان جمله تشکر آمیز که در خلوت گفته بود تکرار کرد.

اصحاب و یاران رسول خدا خندیدنددر این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد، و فرمود : مثل من و این گونه افراد، مثل همان مردی است که شترش رمیده بود و فرار میکرد، مردم به خیال اینکه به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند، و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراریتر شد. صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت، خواهش می کنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد، من خودم بهتر میدانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم.

همینکه مردم را از تعقیب بازداشت، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد، بدون آنکه نعرهای بزند و فریادی بکشد و بدود، تدریجا در حالی که علف را نشان می داد جلو آمد. بعد باکمال سهولت مهار شتر خویش را در دست گرفت و روان شد.

اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم، حتما این اعرابی بدبخت به دست شما کشته شده

بود  و در چه حال بدی کشته شده بود، در حال کفر و بت پرستی  ولی مانع دخالت شما شدم، و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم

 

داستانی از داستان راستان

 مسیحی و زره علی (ع) :

 

در زمان خلافت علی – علیهالسلام – در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در  نزدیک مرد مسیحی پیداشد. علی او را هب محضر قاضی برد، و اقامه دعوا کرد که : این زره از آن من است، نه آن را فروختهام و نه به کسی بخشیدهام. و اکنون آن را در نزد این مرد یافتهام . قاضی به مسیحی گفت : خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه میگویی؟ او گفت : این زره مال خود من است، و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمیکنم(ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد)  

قاضی رو کرد به علی و گفت : تو مدعی هستی و این شخص منکر است، بر اساس این بر تو است که شاهد برمدعای خود بیاوری.

علی خندید و فرمود : قاضی راست میگوید، اکنون میبایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم.  

قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حکم کرد، و او هم زره را برداشت و روان شد.  

ولی مرد مسیحی که خود بهتر میدانست که زره مال کی است، پس از آنکه چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت : این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت ،انبیاست و اقرار کرد که زره از علی است.  

طولی نکشید او را دیدند مسلمان شده، و با شوق و ایمان در زیر پرچم علی در جنگ نهروان میجنگد.

داستان هایی از داستان راستان

علی و عاصم

 

علی – علیهالسلام – بعد از خاتمه جنگ جمل وارد شهر بصره شد . در خلال ایامی که  در بصره بود، روزی به عیادت یکی از یارانش، به نام علاء بن زیاد حارثی رفت.

این مرد خانه مجلل و وسیعی داشت. علی همینکه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت : اینخانه به این وسعت، به چه کار تو در دنیا میخورد، در صورتی که به خانه وسیعی در آخرت محتاجتری؟! ولی اگر بخواهی میتوانی که همین خانه وسیع دنیا را وسیلهای برای رسیدن به خانه وسیع آخرت قرار دهی، به اینکه در این خانه از مهمان پذیرایی کنی، صله رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه ظاهر و آشکار کنی، این خانه را وسیله زنده ساختن و آشکار نمودن حقوق  قراردهی، و از انحصار مطامع شخصی و استفاده فردی خارج نمایی.  

علاء : یا امیر المؤمنین، من از برادرم عاصم پیش تو شکایت دارم. 

چه شکایتی داری؟ تارک دنیا شده، جامه کهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده همه چیز و همه کس را رها کرده.  

او را حاضر کنید !

عاصم را احضار کردند و آوردند. علی ع به او رو کرد و فرمود : ای دشمن جان خود، شیطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نکردی؟ آیا تو خیال میکنی که  خدایی که نعمتهای پاکیزه دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی میشود، از اینکه تو از  آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا کوچکتر از این هستی.  

عاصم : یا امیرالمؤمنین، تو خودت هم که مثل من هستی، تو هم که به خود سختی می دهی و در زندگی بر خود سخت میگیری، تو هم که جامه نرم نمیپوشی و غذای لذیذ نمی خوری، بنابراین من همان کار را میکنم که تو می کنی، و از همان راه میروم که تو می روی.  

 اشتباه می کنی، من با تو فرق دارم، من سمتی دارم که تو نداری، من در لباس پیشوایی و حکومتم،وظیفه حاکم و پیشوا وظیفه دیگری است.

خداوند بر پیشوایان عادل فرض کرده که ضعیفترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند. و آن طوری زندگی کنند که تهیدستترین مردم زندگی می کنند.  

تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نکند، بنابراین من وظیفه ای دارم و تو  وظیفه ای

داستان هایی از داستان راستان

بازاری و عابر :

 

مردی درشت استخوان و بلند قامت، که اندامی و رزیده و چهرهای آفتاب خورده داشت، و  زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهرهاش گذاشته و گوشه چشمش را دریده بود، با قدمهای مطمئن و محکم از بازار کوفه میگذشت. از طرف دیگر مردی بازاری در دکانش نشسته بود. او برای آنکه موجب خنده رفقا را فراهم کند، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت کرد.

مرد عابر بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بکند، همان طور با قدمهای محکم و مطمئن به راه خود ادامه داد. همینکه دور شد یکی از رفقای مرد بازاری به او گفت : هیچ شناختی که این مرد عابرکه تو به او اهانت کردی که بود؟!  نه، نشناختم! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر، که هر روز از جلو چشم ما عبور میکنند، مگر این شخص که بود؟  عجب! نشناختی؟! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف، مالک اشتر نخعی، بود.  

 عجب! این مرد مالک اشتر بود؟! همین مالکی که دل شیر از بیمش آب میشود، و نامش لرزه براندام دشمنان میاندازد؟  

بله مالک خودش بود.

ای و ای به حال من! این چه کاری بود که کردم، الان دستور خواهد داد که مرا سخت تنبیه و مجازات کنند. همین حالا میدوم و دامنش را میگیرم والتماس میکنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر کند . به دنبال مالک اشتر روان شد. دید او راه خود را به طرف مسجد کج کرد.

به دنبالش به مسجد رفت، دید به نماز ایستاد. منتظر شد تا نمازش تمام شود.  

رفت و خود را معرفی کرد، و گفت : من همان کسی هستم که نادانی کردم و به تو جسارت نمودم.
مالک : ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم، مگر به خاطر تو، زیرا فهمیدم توخیلی نادان و جاهل و گمراهی، بیجهت به مردم آزار میرسانی.
دلم به حالت سوخت. آمدم درباره تو دعا کنم، و از خداوند هدایت تو را به راه راست بخواهم. نه، من آن طور قصدی که تو گمان کرده ای درباره تو نداشتم

قران سه شنبه ۱۳۹۸/۱۱/۳

به نام خدا
امروز اقای حاجی احمدی صفحاتی را که از فبل تکلیف داشتیم را دیدند ونمره گذاشتند سپس ان صفحات که صفحات۶۶و۶۷و۶۹و۷۰ را درستش را به ما گفتندو به ما یاد دادند بعد از ان صفحه ۶۸ را اقای حاجی احمدی میگفتند و ماترار میکردیم بعد از ان هم چند تا از بچه از جمله خودم چند تا از چند ایه را خواندیم
اقای حاجی احمدی میخواستند چیزی بگویند در ابتدا گفتند که هر کی میخواد بگه من نمیخوام انجام بدم چون ما نمیدانستیم چیز خوبیست یا مثلا تکلیف ینگینی می خواهند بدهند من و محققیان و یزدانی گفتیم انجام نمیدهیم بعد اقای حاجی احمدی گفتند که جلسه ی بعد همه غیر از این ۳ تا یک چش بند بیارند و ما هم دلمان سوخت چون لابد چیز خوبی بود ولی در اخر توانستیم که راضیشان کنیم که ما هم بیاوریم و تکلیفمان هم این شد که جلسه ی بعد هم یک چشبند بیاورند
تامام?

کلاس شیمی دوشنبه 30 دی

در کلاس شیمی ابتدا معلم درباره تمیزی کلاس گفتند که باید تمیز باشد و نمره می گذارم  و بعد پرسش داشتیم که برای مثال  چرا بارندگی در بعضی جاها کم است که به طور خلاصه اینکه چون هوای مرطوب یک مکان به طرف بالا می رود  و سرد و مرطوب می شود بعد چند نکته در دفتر نوشتیم : وقتی آهک را در آب می ریزیم مخلوط شیری رنگی به نام آب آهک بدست می آید سپس آن را صاف می کنیم زلال و شفافی به نام آب آهک بدست می آید

وقتی در آب آهک می دمیم  به دلیل وجود کربن دی اکسید در بازدم آب آهک شیری رنگ می شود

کبن دی اکسید و آب آهک می شود آب به اضافه ی کلسیم کربنات این نمونه ای از توضیحات معلم در دفتر بود و حالا در کتاب هم

که 97 در صد آب های روی زمین شور و 3 درصد شیرین است  و 2 درصد از 3 درصد آب های شیرین از یخ و برف است و آن یک درصد هم از آب های زیزمینی است  و کمی هم در رابطه با تبخیر  و جزییات آن بود

بعد معلم در باره ی سختی اجسام  که بحث جالبی بود صحبت کرد و آزمایش هم کردیم با یک کارت و شیشه .

هنر ۹۸/۱۱/۲

آقا وارد کلاس شد و گفت:۱۰دقیقه در باره نمرات صحبت کردند وبعد

گفت:هر کسی که اعتراذ دارد بگوید.

وبچه ها را به گروه های ۲نفره تقسیم کرد  وادامه داد که شما باید ۸ تا

تصویر که در مدرسه اتفاق افتاده است که باید یک دیگری رابکشند

ودرآن اتفاق خودشان باشند.

کلاس شیمی دوشنبه 23 دی

به نام خدا

در کلاس شیمی ابتدا بحث دماپا را داشتیم کهمعلم در کلاس آورده بود و بچه ها نمرات علوم را می خواستند که معلم نمی دانست وبعد گفت که باید دماپا بسازیم که بعد معلم گفت نیازی نیست سپس معلم  با پرسش کلاسی که انبساط وانقباض چیست که بعداز چند نفر یکی درست جواب داد انبساط یعنی بزرگ شدن وانقباض یعنی کوچک شدن چند سوال دیگر هم پرسید و به سراغ کتاب رفتیمکه یک آزمایش بود که یک بطری آب را اگر به باد کنک ببندیم وپار چه ای پلاستیکی را تا نیمه از آب سرد پر کنیم و سپس در باره در پارچه ی پلاستیکی دیگر پر کنیم و بگذاریم چه می شود که با دکنک باد می شود  بود و درادمه درباره ی گرما و تغییر حات ماده بود که یک سوال گفتند

اگر صفحه ی فلزی را بطور یکنواخت گرم کنیم فاصله و محیط وسوراخ چه تغییری می کند جواب می شد که انبساط پیدا می کند چون ذرات سازنده محط دو دایره وذرات بین دو دایره از هم فاصله می گیرند هم محیط دو دایره زیاد می شود وهم فاصله ی آنها که یک سوال مهم دیگر هم که تقریبا مشابه این سوال بود گفت

مطلب بعدی این که چرا شاهان قدیم در ظروف نقره ای غذا می خوردند که سه دلیل دارد اینکه احساس لذت واینکه ضد عفونی کننده است

راستی اینکه نقره با سم هایی که درون آنها گو گرد باشد وا کنش داده وسیاه می شود که یعد هم کلاس به پایان رسید.

عربی ۲۴ دی ماه

به نام خدا

از آنجایی که امروز برنامه ترتیب مشخصی نداشت همه بچه ها با شور واشتیاق منتظر بودند تا ببینند کدام معلم به کلاسشان می آید ما بعد از کمی انتظار و هیجان فهمیمیدیم با آقای شیرنشان کلاس داریم و این یعنی درس عربی

پس از ورورد آقای شیرنشان و ساکت شدن بچه ها ما درس ۷ را اینگونه شروع کردیم: ابتدا کلمات اول درس(واژه نامه)را خواندیم و با استفاده از آنها و البته دانسته های قبلی خودمان متن مکالمه درس را ترجمه کردیم.

موضوع کلّی این درس درباره فعل های ماضی منفی است.و ما برای منفی کردن فعل های ماضی کافیست یک ما به قبل از فعل اضافه کنیم مثلا:

(هوَ ذَهَبَ:او رفت_هوَ ما ذَهَبَ: او نرفت)

پس از پایان درس و نوشتن نکات در دفتر به سراغ کتاب مکالمه رفتیم و از ادامه درس قبلی انیمیشن را دنبال میکردیم موضوع مهم این درس مکالمه رنگ ها یا اَلوان است.من چند نمونه از رنگ هایی که در این جلسه یاد گرفتیم را برایتان میگویم:اَرزَقَ:آبیاَحمَر:قرمزاَسوَد: سیاه-اَبیض:سفید-اَصفَر:زرداَخضَر:سبز

و البته جملات پرکاربردی هم یاد گرفتیم و مروری هم بر اعضای بدن داشتیم که چند نمونه برای یاد آوری می نویسم:الوَجهُ:صورت-الرَّاسُ:سر-الاُذُنُ:گوش-العَینُ:چشم

تکالیف جلسه بعد:تمارین صفحات ۵۶،۵۷،۵۸ در کتاب و کنفرانس ایمیلی از صفحات ۶۰ و ۶۱(بعد از فایل کنفرانس چند تا از جملات پرکاربرد این جلسه را به صورت عربی ضبط کنیم و این فایل صوتی باید دستِ کم ۳۰ تا ۴۵ ثانیه بشود سپس آنرا به ایمیل آقای شیر نشان به نشانیghazi.tabrizi@gmail.com بفرستیم)

 

یکشنبه۱۰/۲۱ حساب

به نام خدا
یکشنبه اقای یادگاری سوال هایی که ما در امتحان اشکال داشتیم را حل کردندو توضیح دادند بعد چند معما به ما گفتند و ما حل میکردیم که بیشتر سوال های انحرافی بود اقای یادگاری یک معما هم دادند که در خانه حل کنیم که معما این بود
یک زندانی در زندان است و دو در انجا وجود دارد که یک در رو به ازادی و یک در رو به ادام راه دارد و دو نگهبان هم وجود دارد که یکی از انها دروغگو است و دیگری راستگو و زندانی هم نمی داند کدام راست و کدام دروغ میگوید و نمیداند کدام در ادام و کدام در ازادیست حال زندانی با یک سوال چگونه میتواند بفهمد که کدام در ازادیست؟
و قرار شد که صفحات۵۶و۵۷و۵۹و تا نصف ۶۰ را حل کنیم

فیزیک چهارشنبه25دی 1398

اقای صیادزاده وارد کلاس شدند بچه ها مدام از اقا سوال می کردند که ایا نمره های امتهان را می گویید اقای صیادزاده گفتند که بله امروز برگه های امتحان را به شما تحویل می دهم

بعد گفتند که قسمت اول دفتر خود را باز کنید که برای درس بود می خواهیم درس دهیم

بعد این عبارت را پای تابلو نوشتند و گفتند

انرژی جنبشی + انرژی پتانسیل = انرژی میکانیکی(کل)

بعد شکلی که توپی را بالای لبه ای گذاشته ایم کشیدند و برای وقتی که بالای لبه است این عبارت را گفتند

100کل=100پتانسیل+0جنبشی          واحد (J) ژول

و برای وقتی توپ یک لحظه مانده به برخورد به زمین است این عبارت را گفتند

100کل=100جنبشی+0پتانسیل         واحد (J) زول

این جمله را هم گفتند : انرژی پتانسیل گرنشی به ارتفاع و وزن بستگی دارد

این عبارت ها را هم اضافه کردند

ارتفاع×وزن=انرژی پتانسیل گرانشی

ارتفاع×(شدت جاذبه ×جرم)= پتانسیل گرانشی

(m)ضرب(Nتقسیم بر kg)ضرب(kg)مساوی(J)

بعد هم برگه های امتهان را به ترتیب دادند اکسر بچه هانمره خوبی گرفته بودند

مشق ها

انهایی که می خواهند نمره اضافی بیاورند تمام فصل 2و8 کامل شده باشد

مشق اصلی قسمت دوم فصل هشت سول های جای خالی و درست نادرست و تشریحی سوالات فرد حل شود

فارسی 21 دی

سلام
این جلسه اولین جلسه بعد از امتحانات بود
آقای مجیدی نمرات برگه ها را نوشته بودند و فقت می خواستند جلوی ما جمع آنها را بزنند
بعد از این کار برگه ی هر نفر را به خودش دادند تا اگر که برگه اش مشکلی دارد آن را درست کنند
نمره ی برگه از 10 بود و این نمره با نمره ی مستمر و روخوانی که در امتحان گرفتند جمع میشود و بعد هم در کارنامه گذاشته می شود
بعضی از نمره ها تاریخ ادبیات و معنی کلمات و معنی شعر و نثر و درک متن و … است .
بالاترین نمره ی کلاس ما 9/5 بود و اکثر بچه ها نمره ی امتحان روخوانی شفاهی را کامل گرفته بودند

داستان هایی از کتاب داستان راستان

مردی که کمک خواست

به گذشته پرمشقت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد که چه روزهای تلخ و پر مرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانهزن و ودکانک معصومش را فراهم نماید.

با خود فکر میکرد که چگونه یک جمله کوتاه – فقط یک جمله – که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، بهروحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد، و او و خانوادهاش را ازفقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد.
او یکی از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستی براو چیره شده بود. دریک روز که حس
کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهادزنشتصمیم گرفت برود، و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد، و از آن حضرت استمداد مالی کند.با همین نیت رفت، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله اززبان رسول اکرم به گوشش خورد :

هرکس از ما کمکی بخواهد ما به اوکمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی به ورزد و دست حاجت پیش مخلوقی درازنکند، خداوند او را بینیاز میکند . آن روز چیزی نگفت، و به خانه خویش برگشت.

باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانهاش سایه افکندهبود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید : هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میرکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد خداوند او رابی نیاز می کند .

این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت. و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره وناتوان می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت،باز هم لب های رسول اکرم به حرکتآمد، و با همان آهنگ که به دل قوت و به روح اطمینا نمی بخشید همان جمله را تکرار کرد.

این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد.حس کرد کهکلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی که خارجشد با قدم های مطمئنتری راه می رفت. باخود فکر می کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه میکنم و از نیروو استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده میکنم، واز او می خواهم که مرا در کاری که پیش می گیرم.

موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد.با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟به نظرش رسید عجالهاین قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند وبیاورد وبفروشد. رفت و تیشهای عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد وفروخت.

لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به اینکار ادامهداد، تا تدریجا توانست ازهمین پول برای خود تیشه و حیوان سایر لوازم کار را بخرد.

باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.روزی رسول اکرم به او  رسید و
تبسم کنان فرمود : نگفتم، هرکس از ماکمکی بخواهد ما به او کمک میدهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بینیاز می کند

دوران طلایی محمد صیادزاده

یاری رساندن به هم‌نوع
مادر بهش گفت: ابراهیم! سرما اذیتت نمی‌کنه؟
گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست.
هوا خیلی سرد بود، ولی نمی‌خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود. گفتم مادر کلاهت کو؟ گفت: اگر بگم دعوام نمی‌کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟ گفت: یکی از بچه‌ها توی مدرسه‌مون با دمپایی میاد! امروز سرما خورده بود، دیدم کلاه برای اون واجب‌تره.
شهید ابراهیم امیرعباسی

ساکنان ملک اعظم، منزل امیرعباسی، ص5

امام علی علیه السلام
آنچه را به دست می‌آوری ببخش تا مورد ستایش قرار گیری.

 

 

کمک و همکاری در امور منزل و یاری والدین
خیلی از کارهای خانه را که بلد بود خودش انجام می‌داد. وقتی هم مانع می‌شدیم می‌گفت: کجای اسلام آمده که همه کارهای منزل را مادر باید انجام بده؟! چند ماهی رفت کلاس خیاطی. زود یاد گرفت. بابابش براش یه چرخ خیاطی هم گرفت. لباس‌های مردانه می‌دوخت. کم‌کم مشتری هم پیدا کرده بود. درآمد هم داشت. پولش رو با مشورت و حساب‌شده خرج می‌کرد.
نوجوان شهید محمد معماریان

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمبالا دست هر نیکی نیکی است تا آن‌جا که انسان، در راه خدا کشته شود. از این بالاتر نیکی‌ای وجود ندارد.

 

دوران طلایی. محمد صیادزاده

شجاعت در برابر باطل
مصری‌ها در اهواز سیرک زده بودند. شده بود محل آدم‌های بی‌بند و بار و فاسد. هدفشان منحرف¬کردن بچه‌های مردم بود. کسی هم به فکر نبود. اون موقع حسین چهارده سالش بود که چند نفر از دوستای مثل خودش رو جمع کرد و رفتند شبانه چادر سیرک رو آتیش زدند و بساط مصری‌ها را جمع کردند.
سال‌ها بود مسیر دورزدن دسته‌های عزاداری از میدانی بود که وسط آن مجسمه شاه نصب کرده بودند. سالی که حسین توی هیئت بهش مسؤولیت دادند، گفت: مسیر حرکت باید عوض بشه! علتش را که پرسیدند گفت: «ما نمی‌خواهیم دسته‌های عزاداری امام حسین علیه السلام دور مجسمه‌ی شاه بگردند!» از همان سال، دیگه مسیر عوض شد. مأمورهای ساواک دربه در دنبالش بودند. وقتی گرفتنش، خشکشون زده بود؛ باورشان نمی‌شد کار یک بچۀ سیزده- چهارده ساله بوده.
شهید سید حسین علم الهدی

امام علی علیه السلام
شجاعت مرد به قدر همت اوست و غیرتش به قدر تن ندادن او به ذلت.

فکر هم نوع بودن
کم‌توقع بود. اگر چیزی هم برایش نمی‌خریدیم، حرفی نمی‌زد. نوروز آن سال که آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو برایش خرید. روز دوم فروردین قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده‌ شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم¬ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش دمپایی پاش بود. گفتم: مادر کفش‌هات کو؟ گفت: «بچه‌ی سرایدار مدرسه‌مون کفش نداشت، زمستان را با این دمپایی‌ها سر کرده بود؛ من رفتم کفش‌هایم رو دادم بهش.» اون موقع، علی دوازده سال بیشتر نداشت.
شهید علی چیت‌سازان

امام علی علیه السلام
شما از چیزی که بخشیده‌اید سود بیشتری می‌برید تا کسی که آن را به دست آورده‌است.

پیمایش به بالا